P13
لو دادم برای همین باید کامل براش توضیح بدم .
ا/ت : بیا اینجا بشین
اومد و بغلم نشست که کل داستان رو شروع کردم براش گفتن ، وقتی تموم شد منتظر واکنشش بودم لباشو توی هم جمع کرد بود و داشت از خنده منفجر میشد .
ا/ت : چیه ؟
جیسو : هیچی
ا/ت : الکی نگو من این قیافه رو میشناسم تو الان داری از خنده منفجر میشی
اینو که گفتم زد زیر خنده و کم کم سرخ شد هر وقت میخنده سرخ میشه .
ا/ت : به چی میخندی ؟
جیسو : آخه ادم به ارباب میگه پِخِ ؟
از حرفش خندم گرفت که گفت : ولی ا/ت
ا/ت : هوم
جیسو : من بودم میگفتم بیا لیوانتو بشور
دوباره بهش خندیدم این جور وقتا رگ لات بازیش گل میکنه ماشاالله دست بزنه خوبی هم داره مخصوصا با دمپایی خیلی حرفه ایه .
...
داشتم توی آشپزخونه شیرینی هارو توی ظرف می چیدم ، ندیمه ها سالن پذیرایی رو خیلی خوشگل تزئین کرده بودن مثل اینکه یه مهمونی بزرگ تو راهه کنجکاوم بدونم کدومشون با ارباب ازدواج میکنه . شیرینی ها رو توی ظرف چیدم جیسو رفته بود توی حیاط تا گل ها رو آب بده برای همین کارای آشپزخونه با من بود شروع کردم به خشک کردم ظرف که خانم لی و یه آقای قد بلند که کت وشلوار مشکی پوشیده بود از در اومدن تو ، خانم لی رفت و بهشون خوشامد گفت کم کم مهمون ها اومدن و سالن پر شد . ظرف ها رو خشک کردم و با فکر اینکه دیگه کارم تموم شده خوشحال بودم از صبح داشتیم کار میکردیم برای همین خسته بودم دست هام رو توی هم کردم و گرفتم جلوم تا خستگیم در بره که یکی زد رو شونم بهش نگاه کردم یکی از ندیمه ها بود و به جعبه شیرینی دستش بود .
ندیمه : ا/ت اینارم بچین
ای بابا چقدر شیرینی مگه چقدر میخورن ؟
جعبه رو از دستش گرفتم یه ظرف آوردم و شیرینی ها رو آروم چیدم توش که اون ندیمه هایی که انتخاب شدن از پله ها اومدن پایین
ا/ت : بیا اینجا بشین
اومد و بغلم نشست که کل داستان رو شروع کردم براش گفتن ، وقتی تموم شد منتظر واکنشش بودم لباشو توی هم جمع کرد بود و داشت از خنده منفجر میشد .
ا/ت : چیه ؟
جیسو : هیچی
ا/ت : الکی نگو من این قیافه رو میشناسم تو الان داری از خنده منفجر میشی
اینو که گفتم زد زیر خنده و کم کم سرخ شد هر وقت میخنده سرخ میشه .
ا/ت : به چی میخندی ؟
جیسو : آخه ادم به ارباب میگه پِخِ ؟
از حرفش خندم گرفت که گفت : ولی ا/ت
ا/ت : هوم
جیسو : من بودم میگفتم بیا لیوانتو بشور
دوباره بهش خندیدم این جور وقتا رگ لات بازیش گل میکنه ماشاالله دست بزنه خوبی هم داره مخصوصا با دمپایی خیلی حرفه ایه .
...
داشتم توی آشپزخونه شیرینی هارو توی ظرف می چیدم ، ندیمه ها سالن پذیرایی رو خیلی خوشگل تزئین کرده بودن مثل اینکه یه مهمونی بزرگ تو راهه کنجکاوم بدونم کدومشون با ارباب ازدواج میکنه . شیرینی ها رو توی ظرف چیدم جیسو رفته بود توی حیاط تا گل ها رو آب بده برای همین کارای آشپزخونه با من بود شروع کردم به خشک کردم ظرف که خانم لی و یه آقای قد بلند که کت وشلوار مشکی پوشیده بود از در اومدن تو ، خانم لی رفت و بهشون خوشامد گفت کم کم مهمون ها اومدن و سالن پر شد . ظرف ها رو خشک کردم و با فکر اینکه دیگه کارم تموم شده خوشحال بودم از صبح داشتیم کار میکردیم برای همین خسته بودم دست هام رو توی هم کردم و گرفتم جلوم تا خستگیم در بره که یکی زد رو شونم بهش نگاه کردم یکی از ندیمه ها بود و به جعبه شیرینی دستش بود .
ندیمه : ا/ت اینارم بچین
ای بابا چقدر شیرینی مگه چقدر میخورن ؟
جعبه رو از دستش گرفتم یه ظرف آوردم و شیرینی ها رو آروم چیدم توش که اون ندیمه هایی که انتخاب شدن از پله ها اومدن پایین
۱۵.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.