پارت دو "اجباره زیبا"
(cousin)
ویو رونا
از سر میز بلند شدم ک جیمینم همراه من بلند شد
دستمو گرفت و کشید دنبال خودش وقتی رسیدیم به اتاق درو باز کرد و منو هول داد داخل
+:هوی حیوون چته؟
_:اولن ک حیوون خودتی دومن یه جوری باباتو بابامو راضی میکنی ک این ازدواجو لغوش کنن چون من از تو اصلا خوشم نمیاد
+:فک کنم حسامون متقابله
_:بهتر الان میریم پایین و بهشون میگیم ک ما راضی نیسیم
+:با اینکه بدم میاد ازت ولی با این یکی موافقم بریم
رفتیم پایین پدرامون در حال صحبت کردن بودن
رفتیم نشستیم
+:پدر
پ.ر:بله
+:ما به این ازدواج راضی نیسیم
پ.ج:چرا
_:چون ما از هم خوشمون نمیاد و نمیتونیم باهم زیر یه سقف زندگی کنیم باهم نمیسازیم
م.ج:بعده ها درست میشه زمان همه چیو درست میکنه
م.ر:آره زن عموت درست میگه دختر خالتم همینجوری ازدواج کرد و بعدش عاشق شوهرش شد
+:من با اون فرق میکنم
_:لطفا این ازدواجو لغوش کنین
پ.ج:نمیتونیم چون ما تاریخو همه چیو مشخص کردیم و گذاشتیمش برای هفته بعد
+:چی؟ شماها سر یه شرکت مسخره میخواین زندگی منو نابود کنین؟
م.ر:عزیزم این به صلاح همست
+:تو مگ ناراضی نبودی پس چرا الان ساکتی؟
_:وقتی همه کارارو کردن چی بگم؟ غیر از اینکه سکوت کنم
+:ایش
با اعصبانیت پا تند کردمو رفتم تو اتاق
چند دقیقه بعد مامانم اومد تو اتاقم
م.ر:عزیزم فردا باید با جیمین برید برای خرید لباس
+:ای مرده شوره اون جیمینو شرکتو ببرن
م.ر:عه روناا زشته
+:هیچم زشت نی حالا برو میخوام بخوابم
م.ر:باشه شب بخیر
+:شب بخیرررررر
پرش زمانی(صبح)
با نور خورشید ک به صورتم میخورد بیدار شدم
بلند شدم گوشیمو چک کردم جیمین پیام داده بود: ساعت ۱۰ آماده شو میام دنبالت تا بریم برا لباس
ساعتو نگاه کردم ۸ بود هنوز وقت دارم پس حولمو برداشتم رفتم حموم کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون لوسیون بدنمو زدم بعدش رفتم پایین تا صبحانه بخورم و آماده شم
به مامان بابا سلام کردم
+:سلام صبح بخیر
م.ر و پ.ر:سلام دخترم صبح بخیر
نشستم سر میز و شروع کردم به صبحانه خوردن
وقتی تموم شد از مامانم تشکر کردمو رفتم تا آماده شم
یه لباس قشنگ پوشیدمو کفشمو پام کردم
صدای گوشیم اومد جیمین بود:پایینم بیا
از مامان و بابا خدافظی کردمو رفتم پایین الحق ک جذاب شده بود ولی من ازش بدم میومد
_:انتظار نداری ک برات درو باز کنم ؟
یه چشم غره ای بهش رفتم و سوار ماشین شدم.
وقتی رسیدیم پاساژ رفتیم تو یکی از مغازه ها
€:سلام چجوری میتونم کمکتون کنم؟
+:سلام اممم من یه لباس خیلی خوشگل میخوام ولی نه اونقد باز باشه نه اونقد پوشیده
€:بله حتما چند لحظه صبر کنین
لباسو آورد
رفتم تنم کردم تو تنم نشسته بود خیلی قشنگ بود با اینکه چاک داشت ولی بازم خوب بود
€:همینو بزارم براتون؟
+:بله
€:مبارکتون باشع
....
ویو رونا
از سر میز بلند شدم ک جیمینم همراه من بلند شد
دستمو گرفت و کشید دنبال خودش وقتی رسیدیم به اتاق درو باز کرد و منو هول داد داخل
+:هوی حیوون چته؟
_:اولن ک حیوون خودتی دومن یه جوری باباتو بابامو راضی میکنی ک این ازدواجو لغوش کنن چون من از تو اصلا خوشم نمیاد
+:فک کنم حسامون متقابله
_:بهتر الان میریم پایین و بهشون میگیم ک ما راضی نیسیم
+:با اینکه بدم میاد ازت ولی با این یکی موافقم بریم
رفتیم پایین پدرامون در حال صحبت کردن بودن
رفتیم نشستیم
+:پدر
پ.ر:بله
+:ما به این ازدواج راضی نیسیم
پ.ج:چرا
_:چون ما از هم خوشمون نمیاد و نمیتونیم باهم زیر یه سقف زندگی کنیم باهم نمیسازیم
م.ج:بعده ها درست میشه زمان همه چیو درست میکنه
م.ر:آره زن عموت درست میگه دختر خالتم همینجوری ازدواج کرد و بعدش عاشق شوهرش شد
+:من با اون فرق میکنم
_:لطفا این ازدواجو لغوش کنین
پ.ج:نمیتونیم چون ما تاریخو همه چیو مشخص کردیم و گذاشتیمش برای هفته بعد
+:چی؟ شماها سر یه شرکت مسخره میخواین زندگی منو نابود کنین؟
م.ر:عزیزم این به صلاح همست
+:تو مگ ناراضی نبودی پس چرا الان ساکتی؟
_:وقتی همه کارارو کردن چی بگم؟ غیر از اینکه سکوت کنم
+:ایش
با اعصبانیت پا تند کردمو رفتم تو اتاق
چند دقیقه بعد مامانم اومد تو اتاقم
م.ر:عزیزم فردا باید با جیمین برید برای خرید لباس
+:ای مرده شوره اون جیمینو شرکتو ببرن
م.ر:عه روناا زشته
+:هیچم زشت نی حالا برو میخوام بخوابم
م.ر:باشه شب بخیر
+:شب بخیرررررر
پرش زمانی(صبح)
با نور خورشید ک به صورتم میخورد بیدار شدم
بلند شدم گوشیمو چک کردم جیمین پیام داده بود: ساعت ۱۰ آماده شو میام دنبالت تا بریم برا لباس
ساعتو نگاه کردم ۸ بود هنوز وقت دارم پس حولمو برداشتم رفتم حموم کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون لوسیون بدنمو زدم بعدش رفتم پایین تا صبحانه بخورم و آماده شم
به مامان بابا سلام کردم
+:سلام صبح بخیر
م.ر و پ.ر:سلام دخترم صبح بخیر
نشستم سر میز و شروع کردم به صبحانه خوردن
وقتی تموم شد از مامانم تشکر کردمو رفتم تا آماده شم
یه لباس قشنگ پوشیدمو کفشمو پام کردم
صدای گوشیم اومد جیمین بود:پایینم بیا
از مامان و بابا خدافظی کردمو رفتم پایین الحق ک جذاب شده بود ولی من ازش بدم میومد
_:انتظار نداری ک برات درو باز کنم ؟
یه چشم غره ای بهش رفتم و سوار ماشین شدم.
وقتی رسیدیم پاساژ رفتیم تو یکی از مغازه ها
€:سلام چجوری میتونم کمکتون کنم؟
+:سلام اممم من یه لباس خیلی خوشگل میخوام ولی نه اونقد باز باشه نه اونقد پوشیده
€:بله حتما چند لحظه صبر کنین
لباسو آورد
رفتم تنم کردم تو تنم نشسته بود خیلی قشنگ بود با اینکه چاک داشت ولی بازم خوب بود
€:همینو بزارم براتون؟
+:بله
€:مبارکتون باشع
....
۹.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.