عشق در مدرسه
عشق در مدرسه
( پارت ۳ )
کل یک دفعه میادو در گوشم میگه ...
کوک : خودم طرفتم نینا با تازه واردا مشکل داره
ا.ت : باشه باز ممنون
کوک :ا.ت من از بگیهی بچهها شنیدم که ریاضیت عالیه میتونی یکمی بهم یاد ؟ آخه توش یکمی مشکل دارم
ا.ت : آااا ابته مخوای بریم کتاب خونه اونجا خلوط راحت تر هم هستش
کوک : باشه فقط صبر کن کتابام رو بردارم بریم
ا.ت : باشه ، کوک کتاب هاشو بر میداره و باهم یه طرف کتاب خونه میریم میشینیم روی صندلی و من ۲ یا ۳تا مسئله براش طرح میکنم و میگم ....
ا.ت : کوک اینارو بنویس هرجا مشکل داشتی بهم بگو باشه
کوک: باشه ببینم کودومارو بلد نیستم میگم
شروع میکنه به نوشتن کوک جزاب مدرسه بود و همیشه دورو برش پر آدم بود به خودم میگم خوش به حالش ولی بگذریم من تنهایی رو ترجیح میدم ( نویسنده : اخی عزیزم😔)
کوک : ا.ت تموم کردم فقط میتونی سوال ۲ رو بهم توضیح بدی ؟
ا.ت : ببینم، همرو درست نوشتی فقط سوال ۲ یه اشکال کوچولو داری بیا بگم
کوک : باشه ، سوال ۲ رو بهش توضیح میدم که زنگ میخوره
از زبان کوک: دختر باهوشی بود ازش خوشم اومد برای همین تصمیم گرفتم امتحانش کنم
کوک: ا.ت میتونی بیای خونهی من و تو سوال های ریاضی بهم کمک کنی ؟
از زبان ا.ت : ازم درخواست کرد که برم خونش توی ذهنم ، ذهن ا.ت : نه نباید به کسی اعتماد کنم قبول نمیکنم
ا.ت : آااا کوک ببخشید نمیتونم قبول کنم
من دیر به بقیه اعتماد میکنم واقعا ببخشید کوک ،توذهنش : عجب دختر بی کلهای هستش من به این جذابی یو قبول نکر ،ولش به رو خودم نمیارم که بهم بر خورو
کوک : نه مشکلی نیست درکت میکنم اعتماد به کسی که فقط یه بار دیدیش سخته
ا.ت : آره ، من تو زندگیم هرچی سختی بگی کشیدم ، بعد هر دومون میگیم : زندگی با ادم لج داره ، بعد به هم نگاه میکنیم و میخندیم
زود با تمام سرعت میریم کلاس خدارو شکر استاد نیومده بود میریم میشینیم سر جامون بعد ۲ یا ۳ ساعت زنگ آخر میخوره و همه به سمت خونه هاشون حرکت میکنن خونهی من و کوک هم از یه مسیر میرفت کوک از من دیر تر از مدرسه خارج شد تو راه بودم که یه موتور کیفم رو میزنه داد میزنم ،ا.ت : کیفم ، هی کیفرو داری کجا میبری مرتیکه بی وجدان نننننن کوک که دید یکی کیفم رو زد با تمام سرعت میدو و میپره بالا و با پا میکوب رو سر صاحب موتور و صاحب موتور پرت میشه اون ور خیابون کوک کیفم رو بهم میده و ازم میپرسه .....
( پایان پارت ۳)
( پارت ۳ )
کل یک دفعه میادو در گوشم میگه ...
کوک : خودم طرفتم نینا با تازه واردا مشکل داره
ا.ت : باشه باز ممنون
کوک :ا.ت من از بگیهی بچهها شنیدم که ریاضیت عالیه میتونی یکمی بهم یاد ؟ آخه توش یکمی مشکل دارم
ا.ت : آااا ابته مخوای بریم کتاب خونه اونجا خلوط راحت تر هم هستش
کوک : باشه فقط صبر کن کتابام رو بردارم بریم
ا.ت : باشه ، کوک کتاب هاشو بر میداره و باهم یه طرف کتاب خونه میریم میشینیم روی صندلی و من ۲ یا ۳تا مسئله براش طرح میکنم و میگم ....
ا.ت : کوک اینارو بنویس هرجا مشکل داشتی بهم بگو باشه
کوک: باشه ببینم کودومارو بلد نیستم میگم
شروع میکنه به نوشتن کوک جزاب مدرسه بود و همیشه دورو برش پر آدم بود به خودم میگم خوش به حالش ولی بگذریم من تنهایی رو ترجیح میدم ( نویسنده : اخی عزیزم😔)
کوک : ا.ت تموم کردم فقط میتونی سوال ۲ رو بهم توضیح بدی ؟
ا.ت : ببینم، همرو درست نوشتی فقط سوال ۲ یه اشکال کوچولو داری بیا بگم
کوک : باشه ، سوال ۲ رو بهش توضیح میدم که زنگ میخوره
از زبان کوک: دختر باهوشی بود ازش خوشم اومد برای همین تصمیم گرفتم امتحانش کنم
کوک: ا.ت میتونی بیای خونهی من و تو سوال های ریاضی بهم کمک کنی ؟
از زبان ا.ت : ازم درخواست کرد که برم خونش توی ذهنم ، ذهن ا.ت : نه نباید به کسی اعتماد کنم قبول نمیکنم
ا.ت : آااا کوک ببخشید نمیتونم قبول کنم
من دیر به بقیه اعتماد میکنم واقعا ببخشید کوک ،توذهنش : عجب دختر بی کلهای هستش من به این جذابی یو قبول نکر ،ولش به رو خودم نمیارم که بهم بر خورو
کوک : نه مشکلی نیست درکت میکنم اعتماد به کسی که فقط یه بار دیدیش سخته
ا.ت : آره ، من تو زندگیم هرچی سختی بگی کشیدم ، بعد هر دومون میگیم : زندگی با ادم لج داره ، بعد به هم نگاه میکنیم و میخندیم
زود با تمام سرعت میریم کلاس خدارو شکر استاد نیومده بود میریم میشینیم سر جامون بعد ۲ یا ۳ ساعت زنگ آخر میخوره و همه به سمت خونه هاشون حرکت میکنن خونهی من و کوک هم از یه مسیر میرفت کوک از من دیر تر از مدرسه خارج شد تو راه بودم که یه موتور کیفم رو میزنه داد میزنم ،ا.ت : کیفم ، هی کیفرو داری کجا میبری مرتیکه بی وجدان نننننن کوک که دید یکی کیفم رو زد با تمام سرعت میدو و میپره بالا و با پا میکوب رو سر صاحب موتور و صاحب موتور پرت میشه اون ور خیابون کوک کیفم رو بهم میده و ازم میپرسه .....
( پایان پارت ۳)
۴.۶k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.