فقط برای تو P11
بعد از دوساعت رسیدیم چمدون هامون و بر داشتیم و یه تاکسی گرفتم...
+خب دخترم رسیدیم....
هوففف چقدر سئول سرده با اینکه بهاره و چقدر هم تغییر کرده!
رفتم جلو تر...
دو تا بی ام و جلوی در عمارت بود...
اوه ... فک کنم مامانی اینا مهمون دارن
نمیدونم چرا ولی احساس خیلی بدی داشتم و دستام یخ کرده بود....
خب وقتشه بریم تو مگه نه؟
نایول:سرشو تکون داد
کلیدمو از تو کوله پشتی درآوردم
امیدوارم قفل درو عوض نکرده باشن....
اوووو باز شد
درو باز کردم و رفتم تو........
حیاط عمارت همونجوری پر از سرو بود ...
تازه میخواستیم از در اصلی رد شیم بریم تو که داد زدم
+مامان... بابا ....مهمون نمیخواید؟...
ل
با دیدنش بدنم بی حس شد ...... اوه دیدتم... اون اینجو چیکار میکردد؟ چقدر جذاب شده بود... موهاشو بِلوند کرده بود و یه تیشرت جذب پوشیده بود... خیلی مهربون تز به نظر میومد..
_ی..یونا
یهو بغلم کرد ...
موقع اینکارش بی حس شده بودم....بغلش همیشه بهم آرامش میداد..میخواستم تا ابد تو بغلش بمونم و بگم چقدر دوستش دارم...
خیلی محکم و با صدایی که بغض داشت گفت
_ دلم برات تنگ شده بود....
زود پسش زدم و رفتم داخل
÷=سلام دخترممم
مامان و بابای ته:سلام یونا جان
مامان و بابام و محکم بغل کردم
+دلم براتون تنگ شده بود...
=نایول ...بدو بیا بغل مامانی ببینم ...چقدر بزرگ شدی دخترممم
نایول دویید بغل مامانم
تو اون فاصله که مامانم داشت با نایول حرف میزد و بغلش میکرد منم با خانم و آقای کیم احوالپرسی کردم
+جیمین کجاستت؟
=÷رفته خونه هانا
+😏
÷دخترم برو بالا استراحت کن نایول و خودم میارم بالا..
+باشه بابا جون
#وانشات
#رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
+خب دخترم رسیدیم....
هوففف چقدر سئول سرده با اینکه بهاره و چقدر هم تغییر کرده!
رفتم جلو تر...
دو تا بی ام و جلوی در عمارت بود...
اوه ... فک کنم مامانی اینا مهمون دارن
نمیدونم چرا ولی احساس خیلی بدی داشتم و دستام یخ کرده بود....
خب وقتشه بریم تو مگه نه؟
نایول:سرشو تکون داد
کلیدمو از تو کوله پشتی درآوردم
امیدوارم قفل درو عوض نکرده باشن....
اوووو باز شد
درو باز کردم و رفتم تو........
حیاط عمارت همونجوری پر از سرو بود ...
تازه میخواستیم از در اصلی رد شیم بریم تو که داد زدم
+مامان... بابا ....مهمون نمیخواید؟...
ل
با دیدنش بدنم بی حس شد ...... اوه دیدتم... اون اینجو چیکار میکردد؟ چقدر جذاب شده بود... موهاشو بِلوند کرده بود و یه تیشرت جذب پوشیده بود... خیلی مهربون تز به نظر میومد..
_ی..یونا
یهو بغلم کرد ...
موقع اینکارش بی حس شده بودم....بغلش همیشه بهم آرامش میداد..میخواستم تا ابد تو بغلش بمونم و بگم چقدر دوستش دارم...
خیلی محکم و با صدایی که بغض داشت گفت
_ دلم برات تنگ شده بود....
زود پسش زدم و رفتم داخل
÷=سلام دخترممم
مامان و بابای ته:سلام یونا جان
مامان و بابام و محکم بغل کردم
+دلم براتون تنگ شده بود...
=نایول ...بدو بیا بغل مامانی ببینم ...چقدر بزرگ شدی دخترممم
نایول دویید بغل مامانم
تو اون فاصله که مامانم داشت با نایول حرف میزد و بغلش میکرد منم با خانم و آقای کیم احوالپرسی کردم
+جیمین کجاستت؟
=÷رفته خونه هانا
+😏
÷دخترم برو بالا استراحت کن نایول و خودم میارم بالا..
+باشه بابا جون
#وانشات
#رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۴.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.