رمن شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part۶۴
"ویو کوک"
پوفففف لعنتی چرا نمیتونم یک دقیقه هم بهش فکر نکنم؟؟چرا انقد فکرم درگیرشه؟
درون کوک:خودت میدونی که عاشقش شدی!
کوک:عشق؟توی دنیای...
درون کوک:توی دنیای خون اشام ها عشق هیچ معنی نمیده...اره این درسته...ولی تو الان توی دنیای گرگینه هایی و قبلش هم دنیای ادم ها...چرا باید از قوانین اونا پیروی کنی؟
کوک:خفه شو!من هیچ وقت عاشق نمیشم...بعد اون اتفاق دلم نمیخواد حتی یک دقیقه هم به عشق و عاشقی فکر کنم
درون کوک:اکی تو عاشق نشدی...ولی پس چرا انقدر به ات فکر میکنی؟اون فقط یک ادمه...و توهم از ادما متنفری!
کوک:اما اون با بقیه ادم ها فرق میکنه
درون کوک:فرق میکنه؟تو عاشقشی که فکر میکنی اون با بقیه فرق میکنه...وگرنه اونم یک ادم مثل همه ی ادم های دیگه!
کوک:هوفففففف ولش کن....نمیخوام دیگه درموردش فکر کنم!
هوفففف بازم دارم بهش فکر میکنم...چرا از ذهنم بیرون نمیره این لامصب؟
خیلیییی نگرانشم...یعنی الان داره چیکار میکنی...حتما خیلی زجر کشیده...من سر به تن اون پسره ی عوضی نمیزارم....
هر روز کلی گرگینه اینجا میان و هیچکدومشون اون عوضی نیستن...قبل از اومدنمون ملکه کمک بزرگی بهمون کرد و عکس اون رو بهمون داد...چون از اینده خبر داره میدونست که اون کیه که ات رو باخودش برده...ولی نمیتونست بهمون بگه که کجاست...واین جزو قانون و مقرارت اونهاست...!
داشتم فکر میکردم که بورام اومد طرفم
بورام:کوک؟
کوک:چیه؟
بورام:جین گفت سه تاییمون بریم اتاقش
کوک:چی؟؟اکی...
#part۶۴
"ویو کوک"
پوفففف لعنتی چرا نمیتونم یک دقیقه هم بهش فکر نکنم؟؟چرا انقد فکرم درگیرشه؟
درون کوک:خودت میدونی که عاشقش شدی!
کوک:عشق؟توی دنیای...
درون کوک:توی دنیای خون اشام ها عشق هیچ معنی نمیده...اره این درسته...ولی تو الان توی دنیای گرگینه هایی و قبلش هم دنیای ادم ها...چرا باید از قوانین اونا پیروی کنی؟
کوک:خفه شو!من هیچ وقت عاشق نمیشم...بعد اون اتفاق دلم نمیخواد حتی یک دقیقه هم به عشق و عاشقی فکر کنم
درون کوک:اکی تو عاشق نشدی...ولی پس چرا انقدر به ات فکر میکنی؟اون فقط یک ادمه...و توهم از ادما متنفری!
کوک:اما اون با بقیه ادم ها فرق میکنه
درون کوک:فرق میکنه؟تو عاشقشی که فکر میکنی اون با بقیه فرق میکنه...وگرنه اونم یک ادم مثل همه ی ادم های دیگه!
کوک:هوفففففف ولش کن....نمیخوام دیگه درموردش فکر کنم!
هوفففف بازم دارم بهش فکر میکنم...چرا از ذهنم بیرون نمیره این لامصب؟
خیلیییی نگرانشم...یعنی الان داره چیکار میکنی...حتما خیلی زجر کشیده...من سر به تن اون پسره ی عوضی نمیزارم....
هر روز کلی گرگینه اینجا میان و هیچکدومشون اون عوضی نیستن...قبل از اومدنمون ملکه کمک بزرگی بهمون کرد و عکس اون رو بهمون داد...چون از اینده خبر داره میدونست که اون کیه که ات رو باخودش برده...ولی نمیتونست بهمون بگه که کجاست...واین جزو قانون و مقرارت اونهاست...!
داشتم فکر میکردم که بورام اومد طرفم
بورام:کوک؟
کوک:چیه؟
بورام:جین گفت سه تاییمون بریم اتاقش
کوک:چی؟؟اکی...
۷.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.