ازدواج اجباری پارت ۱۱
ویو بورا
تا اینو گفت بغضم گرفت
ب ب : عه دخترم گریه نکن ناسلامتی عروسی داداشته
بورا : باشه
اشکامو پاک کردم و رفتم پایین سانمین و یونهی هم اومدن و بعد مراسمشون تموم شد و با مامان و بابا رفتیم خونه یونهی منو مامان و بابا رفتیم تو یه اتاق و گرفتیم خوابیدیم
چند سال بعد
ویو بورا
یکساله که من بوسان هستم و توی شرکت یونهی کار میکنم و سانمین هم حامله شده توی این یکسال خبر جین رو از مامان و باباش میگرفتم میگن از یونا جدا شده دیگه کم کم میخوام برگردم سئول تو خونه نشسته بودیم و یونهی هم روی مبل بود
بورا : داداش
یونهی : جونم
بورا : میگم پس فردا میخوام برگردم سئول میای باهام
یونهی : سانمین نظر تو چیه ؟
سانمین : آره اتفاقا میخوام برم سئول رو ببینم
بورا : خب پس من میرم وسایلمو جمع کنم
رفتم وسایلمو جمع کردم و رفتم رو تخت خوابیدم
ویو جین
با یه خواب بد از خواب پریدم تمام خاطره هام با بورا یادم اومد حتی زمانی که کتکش زدم سریع رفتم در خونه مامان و باباش
م ب : سلام پسرم خوبی
جین : بورا کجاست ؟
م ب : باورم نمیشه تو اونو یادت میاد
جین : آره میشه بگین کجاست
م ب : بوسان رفت توی این یکسال پس فردا با برادرش میاد اینجا
جین : میتونم باهاش حرف بزنم
م ب : آره پسرم
ویو بورا
دیدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم
بورا : بله ؟
جین : سلام بورا عزیزم خوبی
بورا : جین تو منو یادت میاد (گریه)
جین : آره عزیزم کی میای (گریه)
بورا : پس فردا میام (بغض)
جین : منتظرت میمونم
بورا : مواظب خودت باش بای
جین : بای
رفتم خونه تا همه چی رو آماده کنم پس فردا تولدش بود و میخواستم سوپرایزش کنم
بچه ها احتمالا فردا اینترنت ها قطع میشه پس شاید با تاخیر براتون فیک هارو بذارم آنفالو نکنین برمیگردم پیشتون ♡♡
تا اینو گفت بغضم گرفت
ب ب : عه دخترم گریه نکن ناسلامتی عروسی داداشته
بورا : باشه
اشکامو پاک کردم و رفتم پایین سانمین و یونهی هم اومدن و بعد مراسمشون تموم شد و با مامان و بابا رفتیم خونه یونهی منو مامان و بابا رفتیم تو یه اتاق و گرفتیم خوابیدیم
چند سال بعد
ویو بورا
یکساله که من بوسان هستم و توی شرکت یونهی کار میکنم و سانمین هم حامله شده توی این یکسال خبر جین رو از مامان و باباش میگرفتم میگن از یونا جدا شده دیگه کم کم میخوام برگردم سئول تو خونه نشسته بودیم و یونهی هم روی مبل بود
بورا : داداش
یونهی : جونم
بورا : میگم پس فردا میخوام برگردم سئول میای باهام
یونهی : سانمین نظر تو چیه ؟
سانمین : آره اتفاقا میخوام برم سئول رو ببینم
بورا : خب پس من میرم وسایلمو جمع کنم
رفتم وسایلمو جمع کردم و رفتم رو تخت خوابیدم
ویو جین
با یه خواب بد از خواب پریدم تمام خاطره هام با بورا یادم اومد حتی زمانی که کتکش زدم سریع رفتم در خونه مامان و باباش
م ب : سلام پسرم خوبی
جین : بورا کجاست ؟
م ب : باورم نمیشه تو اونو یادت میاد
جین : آره میشه بگین کجاست
م ب : بوسان رفت توی این یکسال پس فردا با برادرش میاد اینجا
جین : میتونم باهاش حرف بزنم
م ب : آره پسرم
ویو بورا
دیدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم
بورا : بله ؟
جین : سلام بورا عزیزم خوبی
بورا : جین تو منو یادت میاد (گریه)
جین : آره عزیزم کی میای (گریه)
بورا : پس فردا میام (بغض)
جین : منتظرت میمونم
بورا : مواظب خودت باش بای
جین : بای
رفتم خونه تا همه چی رو آماده کنم پس فردا تولدش بود و میخواستم سوپرایزش کنم
بچه ها احتمالا فردا اینترنت ها قطع میشه پس شاید با تاخیر براتون فیک هارو بذارم آنفالو نکنین برمیگردم پیشتون ♡♡
۱۰.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.