صلام :)پارت اخر دو پارتی از موچی
+...نه...
-ت دیگ حق نداری با پسری ک حتی نمیشناسیش سلام کنی فهمیدی....
+ت حق داری با اینک دوس دختر داری نزدیک دخترای دیگ بشی ولی من حق ندارم ؟
یهو ...جیمین بهم سیلی زد....
+فک میکردم ی روز روم دس بلند کنی....
واقعا ک...
ورفتم ک
-ببین جنی...
+ساکت شو
-صب کن....اهههه صب کن ...
سریع از اونجا رفتم خونه..
....
رفتم اتاقم و در رو قفل کردم
سریع لباسامو عوض کردم و خوابیدم اه هرچند ک اصن خوابم نمیبرد رفتم یکم از پنجره ب اسمون خیره شم
+اه.....چرا جیمین باید اینطور شع؟
چی واسش کم گذاشتم هان؟
مگ گناهم چی بود؟
اصن بره ب جهنم مهم نیس...بره با همون دخترا ک انقد بهش میچسبن....
همینطور با خودم حرف میزدم ک جیمینو دیدم دم در بود میخواس در رو باز کن ک منو دید و بهم خیره شد تا من رفتم در خونه رو وا کرد اومد ت ...
خوست در اتاقمونو باز کنه....اه اتاقمون...اتاقی ک قبلا مال هردو مون بود ....ولی الان اتاقامون هم جدا کرده....
-هی درو وا کن...با ت عم ...وا کن این دروووو
...از زبان نویسنده.....
جیمین حالش خوب نبود و نمیدونس چی کار میکنه.....
-درو وا کن جنی...جنییی
نفس نفس میزد و هی اسمشو صدا میکرد
+جیمین برو...از اینجا برو
-تا این درو وا نکنی نمیرم ...هیجا نمیرم میفهمی
+نمیکنم
-این درو وا کن تا خودم وا نکردم
+بعد اون وقت چطور میخوای درو وا کنی
-میشکنمش... درو وا کننننن
جنی برای اینک جیمین کاری نکنه تصمیم گرف درو وا کنه
+چیه چی میخوای
تا درو وا کرد جیمین اومد ت و بغلش کرد
-من ....معذرت میخوام
+.......
-قصدم همچین کاری نبود...نمی خوام باهات سرد باشم.....من با دخترایه دیگ نمیگردم....من فقط...ت..تو رو دوس دارم...
یهو جنی حس کرد شونه هاش خیسه ک متوجه شد جیمین داره گریه میکنه.....
-من معذرت میخوام
+ب..باشه
ح..حالا برو
-نمیشه نرم؟
+نه ....برو
-باش هرجور ت بخوای...
جیمین رف ولی ب محض خوابیدن جنی رف اتاقش و پیشش خوابید و بغلش کرد نزاش بره و با نگا کردن ب جنی خوابش برد
.........
جیمین واقعا از کاراش پشیمون بود.....
...از زبان جنی.....
صبح ک بیدار شدم با قیافه کیوت .هات .جذاب و موچیه جیمین رو ب رو شدم ک ی جور بغلم کرده بود ک حتی نمی تونستم تکون بخورم....
اصن...کی اومده بود اتاقم؟
خواستم اروم جوری ک نفهمه از بغلش بیام بیرون ک شتتت بیشتر بغلم کرد و گف
-هنوزم قهری ؟+ن..نه
-چرا قهری
+نیستم
-هستی
+ببین قهر نیسم
-پس چرا مث اونموقع ها بغلم نمیکنی؟
+...چی..چیزه من ..من میرم صبحونه اماده کنم
-باشه...من اومدم
(بعد از خوردن صبحونه جیمین جنی رو ب یه کافه دعوت کرد )((راستی عکس لباس پارتی و کافه اسلاید بعد))
+بعد از اینکه رفتم کافه موچی رو دیدم رفتم پیشش...
-سلام
+سلام...امم ی سوال چرا اومدیم اینجا؟
- معذرت میخوام ...میخوام مطمئن شم ک بخشیدیم
+موچیم...من خیلی وقته بخشیدمت:)
....پایان.....
-ت دیگ حق نداری با پسری ک حتی نمیشناسیش سلام کنی فهمیدی....
+ت حق داری با اینک دوس دختر داری نزدیک دخترای دیگ بشی ولی من حق ندارم ؟
یهو ...جیمین بهم سیلی زد....
+فک میکردم ی روز روم دس بلند کنی....
واقعا ک...
ورفتم ک
-ببین جنی...
+ساکت شو
-صب کن....اهههه صب کن ...
سریع از اونجا رفتم خونه..
....
رفتم اتاقم و در رو قفل کردم
سریع لباسامو عوض کردم و خوابیدم اه هرچند ک اصن خوابم نمیبرد رفتم یکم از پنجره ب اسمون خیره شم
+اه.....چرا جیمین باید اینطور شع؟
چی واسش کم گذاشتم هان؟
مگ گناهم چی بود؟
اصن بره ب جهنم مهم نیس...بره با همون دخترا ک انقد بهش میچسبن....
همینطور با خودم حرف میزدم ک جیمینو دیدم دم در بود میخواس در رو باز کن ک منو دید و بهم خیره شد تا من رفتم در خونه رو وا کرد اومد ت ...
خوست در اتاقمونو باز کنه....اه اتاقمون...اتاقی ک قبلا مال هردو مون بود ....ولی الان اتاقامون هم جدا کرده....
-هی درو وا کن...با ت عم ...وا کن این دروووو
...از زبان نویسنده.....
جیمین حالش خوب نبود و نمیدونس چی کار میکنه.....
-درو وا کن جنی...جنییی
نفس نفس میزد و هی اسمشو صدا میکرد
+جیمین برو...از اینجا برو
-تا این درو وا نکنی نمیرم ...هیجا نمیرم میفهمی
+نمیکنم
-این درو وا کن تا خودم وا نکردم
+بعد اون وقت چطور میخوای درو وا کنی
-میشکنمش... درو وا کننننن
جنی برای اینک جیمین کاری نکنه تصمیم گرف درو وا کنه
+چیه چی میخوای
تا درو وا کرد جیمین اومد ت و بغلش کرد
-من ....معذرت میخوام
+.......
-قصدم همچین کاری نبود...نمی خوام باهات سرد باشم.....من با دخترایه دیگ نمیگردم....من فقط...ت..تو رو دوس دارم...
یهو جنی حس کرد شونه هاش خیسه ک متوجه شد جیمین داره گریه میکنه.....
-من معذرت میخوام
+ب..باشه
ح..حالا برو
-نمیشه نرم؟
+نه ....برو
-باش هرجور ت بخوای...
جیمین رف ولی ب محض خوابیدن جنی رف اتاقش و پیشش خوابید و بغلش کرد نزاش بره و با نگا کردن ب جنی خوابش برد
.........
جیمین واقعا از کاراش پشیمون بود.....
...از زبان جنی.....
صبح ک بیدار شدم با قیافه کیوت .هات .جذاب و موچیه جیمین رو ب رو شدم ک ی جور بغلم کرده بود ک حتی نمی تونستم تکون بخورم....
اصن...کی اومده بود اتاقم؟
خواستم اروم جوری ک نفهمه از بغلش بیام بیرون ک شتتت بیشتر بغلم کرد و گف
-هنوزم قهری ؟+ن..نه
-چرا قهری
+نیستم
-هستی
+ببین قهر نیسم
-پس چرا مث اونموقع ها بغلم نمیکنی؟
+...چی..چیزه من ..من میرم صبحونه اماده کنم
-باشه...من اومدم
(بعد از خوردن صبحونه جیمین جنی رو ب یه کافه دعوت کرد )((راستی عکس لباس پارتی و کافه اسلاید بعد))
+بعد از اینکه رفتم کافه موچی رو دیدم رفتم پیشش...
-سلام
+سلام...امم ی سوال چرا اومدیم اینجا؟
- معذرت میخوام ...میخوام مطمئن شم ک بخشیدیم
+موچیم...من خیلی وقته بخشیدمت:)
....پایان.....
۴۲.۴k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.