چن پارتی جیمین پارت 24
..........
نزاشتم ادامع بده کنارش زدمو رفتم داخل خونه و داد زدم
_پارک جیمینننن
چن بار اسمشو داد زدم تا با اون داداش عوضیش از پله ها اومدن پایین
جیمین: چخبره اینجا
وقتی پله هارو کامل طی کرد و متعجب بهم زل زد
جیمین: اینجا چیکار میکنی
پوزخند صدا داری زدمو گفتم
_ارع اینجا چیکار میکنم وقتی دوستم رو تخت بیمارستانه
جیمین:چ چی داری میگی
هانا: ارع به لطف توی حرومی سه جین
الان داره تو اتاق عمل با مرگ دست پنجه نرم میکنه
رنگش پرید و خشکش زد
تا اومدم برم سمتش که حرصمو سرش خالی کنم جونگ کوک اومدو گرفتم
هانا: چیه نمیدونستی
هانا: پارک جیمین دعا کن سه جین حالش خوب شه وگرنه زندگیرو برات جهنم میکنم(داد، گریه)
به سرعت از اون خونه لعنتی اومدم بیزون هوا تاریک شده بود سوار تاکسی که هنو جلوی در بود شدم گوشبم زنگ میخورد
هانا:بله
سولا:ه ه هانا سه جین حالش خوبه عملش خوب بوده(گریه)
هانا:واقعا
سولا:ارع ولی هنوز بیهوشه
هانا:باشه پس من میرم خونه لباسامو عوض میکنم میام
سولا:باشه
قط کردمو به راننده کفتم برع سمت خونه
وقتی رسیدم رفتم داخل خونه و سمت اتاقم بعد اینکه لباسامو عوض کردم از اتاق اومدم بیرون و تا خواستم سمت در برم که بابا و مامانم از ناکجااباد پیداش شد
ب.ه: چرا سرکلاسات نرفتی ها؟(داد)
چشمای خالی از احساسمو بهش دادم و گفتم
_دوستم داره میمیرع میفهمی سه جین داره میمیره(داد)
کتابام که روی میز بودنو محکم کوبوند رو سینم و گف
_بمیره که بمیره به توچه مهم درساته دوستت بره به درک اون دختره ی یتیم در حد خانواده ما نیست
هانا: شماها اصلا ادمین چرا نمیفهمین یبار درکم کردین یبار گفتین حالت خوبه یبار بهم محبت کردین(داد) نکردین ولی سه جین همه اینارو برام انجام میداد جای جفتتونو جای کل خانوادمو برام پر میکرد
ی سیلی محکم بهم زد که باعث شد لبم پاره شه و صورتم به طرف دیگه کج شه
هانا: بزن بزن دیگه بیشتر بزن(داد)
موهامو با دستم بالا دادمو گفتم
_میدونی چیه اصلا من دیگه دختر شما نیستم البته شک دارم تا الان بوده باشم
این حرفاش باعث شد گریم بگیره ی ادم چقد میتونست بیرحم باشه
از کنارم رد شدهمینطور به جای خالیش زل زده بودم
مامانم اومد نزدیکم دستشو رو موهام کشید وگف
_ببین هانا دخترم اروم باش خب دوستت خوب میشه ولی نمیتونی خانوادتو کنار بزاری
دستشو کنار زدمو گفتم
_نیازی به خانواده ای مث شما ندارم
بدون توجه به صداب زدنای مامانم
با گریه از خونه اومدم بیرون و رفتم بیمارستان
داخل اون اتاقی که سوجین داخلش بود و کنارش وایسادمو دستشو گرفتم
_سه جین تروخدا بیدارشو بخاطر من خواهش میکنم ازت سه جین من بدون تو چطور میخوام زندگیمو ادامه بدم هم جای مامانمو هم جای بابامو برام پر کردی اگه نباشی من چیکارکنم ها لعنتی به این فک کردی(گریه)
سولا اومدو بغلم کرد
سولا: خوب میشه نگران نباش(بغض)
نشوندم رو صندلی کنار خودش
منتظر بهوش اومدن سه جین بودیم که سه جین دستش تکون خورد و اروم پلکاشو حرکت داد بدو بدو سمت در رفتم و دکترو خبر کردم
ویو سه جین
با سردرد شدیدی چشمامو بازکردم توی محیط نا آشنا بودم چن نفر بالای سرم بودنو داشتن حرف میزدن یکم دیدم واضح تر شدو تونستم بهتر ببینم ی دکتر و هانارو سولا بالا سرمن
نزاشتم ادامع بده کنارش زدمو رفتم داخل خونه و داد زدم
_پارک جیمینننن
چن بار اسمشو داد زدم تا با اون داداش عوضیش از پله ها اومدن پایین
جیمین: چخبره اینجا
وقتی پله هارو کامل طی کرد و متعجب بهم زل زد
جیمین: اینجا چیکار میکنی
پوزخند صدا داری زدمو گفتم
_ارع اینجا چیکار میکنم وقتی دوستم رو تخت بیمارستانه
جیمین:چ چی داری میگی
هانا: ارع به لطف توی حرومی سه جین
الان داره تو اتاق عمل با مرگ دست پنجه نرم میکنه
رنگش پرید و خشکش زد
تا اومدم برم سمتش که حرصمو سرش خالی کنم جونگ کوک اومدو گرفتم
هانا: چیه نمیدونستی
هانا: پارک جیمین دعا کن سه جین حالش خوب شه وگرنه زندگیرو برات جهنم میکنم(داد، گریه)
به سرعت از اون خونه لعنتی اومدم بیزون هوا تاریک شده بود سوار تاکسی که هنو جلوی در بود شدم گوشبم زنگ میخورد
هانا:بله
سولا:ه ه هانا سه جین حالش خوبه عملش خوب بوده(گریه)
هانا:واقعا
سولا:ارع ولی هنوز بیهوشه
هانا:باشه پس من میرم خونه لباسامو عوض میکنم میام
سولا:باشه
قط کردمو به راننده کفتم برع سمت خونه
وقتی رسیدم رفتم داخل خونه و سمت اتاقم بعد اینکه لباسامو عوض کردم از اتاق اومدم بیرون و تا خواستم سمت در برم که بابا و مامانم از ناکجااباد پیداش شد
ب.ه: چرا سرکلاسات نرفتی ها؟(داد)
چشمای خالی از احساسمو بهش دادم و گفتم
_دوستم داره میمیرع میفهمی سه جین داره میمیره(داد)
کتابام که روی میز بودنو محکم کوبوند رو سینم و گف
_بمیره که بمیره به توچه مهم درساته دوستت بره به درک اون دختره ی یتیم در حد خانواده ما نیست
هانا: شماها اصلا ادمین چرا نمیفهمین یبار درکم کردین یبار گفتین حالت خوبه یبار بهم محبت کردین(داد) نکردین ولی سه جین همه اینارو برام انجام میداد جای جفتتونو جای کل خانوادمو برام پر میکرد
ی سیلی محکم بهم زد که باعث شد لبم پاره شه و صورتم به طرف دیگه کج شه
هانا: بزن بزن دیگه بیشتر بزن(داد)
موهامو با دستم بالا دادمو گفتم
_میدونی چیه اصلا من دیگه دختر شما نیستم البته شک دارم تا الان بوده باشم
این حرفاش باعث شد گریم بگیره ی ادم چقد میتونست بیرحم باشه
از کنارم رد شدهمینطور به جای خالیش زل زده بودم
مامانم اومد نزدیکم دستشو رو موهام کشید وگف
_ببین هانا دخترم اروم باش خب دوستت خوب میشه ولی نمیتونی خانوادتو کنار بزاری
دستشو کنار زدمو گفتم
_نیازی به خانواده ای مث شما ندارم
بدون توجه به صداب زدنای مامانم
با گریه از خونه اومدم بیرون و رفتم بیمارستان
داخل اون اتاقی که سوجین داخلش بود و کنارش وایسادمو دستشو گرفتم
_سه جین تروخدا بیدارشو بخاطر من خواهش میکنم ازت سه جین من بدون تو چطور میخوام زندگیمو ادامه بدم هم جای مامانمو هم جای بابامو برام پر کردی اگه نباشی من چیکارکنم ها لعنتی به این فک کردی(گریه)
سولا اومدو بغلم کرد
سولا: خوب میشه نگران نباش(بغض)
نشوندم رو صندلی کنار خودش
منتظر بهوش اومدن سه جین بودیم که سه جین دستش تکون خورد و اروم پلکاشو حرکت داد بدو بدو سمت در رفتم و دکترو خبر کردم
ویو سه جین
با سردرد شدیدی چشمامو بازکردم توی محیط نا آشنا بودم چن نفر بالای سرم بودنو داشتن حرف میزدن یکم دیدم واضح تر شدو تونستم بهتر ببینم ی دکتر و هانارو سولا بالا سرمن
۸.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.