p19اخرین لبخند
پارت 19
اخرین لبخند
----------------------
هوسوک:واقعاً که
منکه لاین همراه با هیونگشون مثل بچه های حرف گوش کن سرشون رو انداختن پایین
سانا:خب چطوره برای شام یا فردا هرچی شما بگین درست کنم؟
بهرحال فردا تعطیله بعدش هم که کریسمسه شماهم که تا پایان تعطیلات کنسرت نمیزارید میتونین اسم غذا هارو از اینترنت بگیرید و بهم بدید
پسرا حد ذوق شدن و غذا شون رو خوردن
.......(فردا)
سانا ساعت 5صبح از بیمارستان برگشت خونه واقعا خستگیش غیر قابل تحمل بود حتی برای صبونه هم بیدار نشد و تا ساعت 10خوابید بیدار شد و رفت تو آشپز خونه یعنی سانایی که اینقدر گشاد بود و حتی برای خودش هم غذا درست نمیکرد الان شده آشپز؟
رو میز لیست چند تا غذا بود همه رو به خوبی یادش مونده بود که اعضا اومدن
سانا:سلام
اعضا:سلام
جونگ کوک:نظرت چیه ماهم کمک کنیم
یونگی:اونوقت اگه دوباره کرم بریزی چی؟
کوک:نمیریزم.....البته قول نمیدم
سانا:ببینم مگه نمیخواستین کمک کنین؟ خب پس زود باشین دیگه
بعد از کلی شوخی و کرم ریزی به هم غذا اماده شد قاشق اولو که گذاشتن تو دهنشون مکث کردن
سانا:این ینی خوبه یا بد؟
اعضا که سعی در جمع کردن اکلیل های قلبشون بخاطر غذا بودن به نشونه تایید تکون دادن
.........(روز کریسمس )
سانا لباس های خودش رو پوشید و لباس های پدربزرگش رو هم داخل یه کیسه پارچه ای مشکی گذاشت
سانا:خب من رفتم شما هم میرید؟
هوسوک:اره ماهم میریم پیش خانوادمون
سانا باشنیدن کلمه خانواده یه لحظه به اعضا حسودی کرد که میتونن با پدر و مادرشون باشن درحالی که سانا فقط پدربزرگش رو داره که اون هم به زودی میمیره چون سانا حتی نتونسته بود نصف پول عمل رو جور کنه
سانا:آهاباشه......فعلا خدافظ کریسمس مبارک
جین:خوش بگذره 👋🏻👋🏻
اعضا :به سلامت
رفت به مغازه شیرینی فروشی و کیکی که سفارش داده بود رو گرفت و به سمت بیمارستان رفت
.......
آقای پارک نگاهش به پنجره بود که داشت برف میبارید انتظار نداشت بعد اون همه بدی که به سانا کرده برای سال نو بیاد بیمارستان تو این مدت هم اگه اومده بود از روی لطف بوده نه چیز دیگه
تو همین فکرها بود که در باز شد
اقای پارک از دیدن سانا هم خوشحال شد هم تعجب کرد
سانا:سلام🙂کریسمس مبارک
اقای پارک:کریسمس تو هم مبارک فکر نمیکردم بیای
سانا:اگه ناراحتی برم؟
آقای پارک:نه نه بشین
سانا:قبلش برات برات لباس خریدم گفتم پرستار بیاد کمکت کنه لباست رو عوض کنی
آقای پارک :ممنون
پرستار اومد به آقای پارک کمک کرد تا لباسش رو عوض کنه پرستار رفت شب سال نو بود و سانا خوشحال بود که مجبور نیس تنهایی جشن بگیره
برف میبارید و سانا خیره شد به اسمونی که خیلی وقت بود نگاهش نکرده بود
...........
مثل همیشه ساعت5صبح رسید خونه مطمئن بود که اعضا خونه نیستن پس رفت و لباسش رو عوض کرد دوش گرفت و خودشو رو تخت پرت کرد
......
وقتی بیدار شد ساعت8:30بود باید میرفت دارو های جدید پدربزرگش رو میگرفت رفت دارو خونه و نسخه رو داد
پرستار:خانم این دارو ها خیلی گرونه میتوانید از پس هزینش بر بیاین؟
سانا:اره لطفا عجله کنین
پرستار:بفرمایید کریسمس مبارک
سانا:همچنین
اخرین لبخند
----------------------
هوسوک:واقعاً که
منکه لاین همراه با هیونگشون مثل بچه های حرف گوش کن سرشون رو انداختن پایین
سانا:خب چطوره برای شام یا فردا هرچی شما بگین درست کنم؟
بهرحال فردا تعطیله بعدش هم که کریسمسه شماهم که تا پایان تعطیلات کنسرت نمیزارید میتونین اسم غذا هارو از اینترنت بگیرید و بهم بدید
پسرا حد ذوق شدن و غذا شون رو خوردن
.......(فردا)
سانا ساعت 5صبح از بیمارستان برگشت خونه واقعا خستگیش غیر قابل تحمل بود حتی برای صبونه هم بیدار نشد و تا ساعت 10خوابید بیدار شد و رفت تو آشپز خونه یعنی سانایی که اینقدر گشاد بود و حتی برای خودش هم غذا درست نمیکرد الان شده آشپز؟
رو میز لیست چند تا غذا بود همه رو به خوبی یادش مونده بود که اعضا اومدن
سانا:سلام
اعضا:سلام
جونگ کوک:نظرت چیه ماهم کمک کنیم
یونگی:اونوقت اگه دوباره کرم بریزی چی؟
کوک:نمیریزم.....البته قول نمیدم
سانا:ببینم مگه نمیخواستین کمک کنین؟ خب پس زود باشین دیگه
بعد از کلی شوخی و کرم ریزی به هم غذا اماده شد قاشق اولو که گذاشتن تو دهنشون مکث کردن
سانا:این ینی خوبه یا بد؟
اعضا که سعی در جمع کردن اکلیل های قلبشون بخاطر غذا بودن به نشونه تایید تکون دادن
.........(روز کریسمس )
سانا لباس های خودش رو پوشید و لباس های پدربزرگش رو هم داخل یه کیسه پارچه ای مشکی گذاشت
سانا:خب من رفتم شما هم میرید؟
هوسوک:اره ماهم میریم پیش خانوادمون
سانا باشنیدن کلمه خانواده یه لحظه به اعضا حسودی کرد که میتونن با پدر و مادرشون باشن درحالی که سانا فقط پدربزرگش رو داره که اون هم به زودی میمیره چون سانا حتی نتونسته بود نصف پول عمل رو جور کنه
سانا:آهاباشه......فعلا خدافظ کریسمس مبارک
جین:خوش بگذره 👋🏻👋🏻
اعضا :به سلامت
رفت به مغازه شیرینی فروشی و کیکی که سفارش داده بود رو گرفت و به سمت بیمارستان رفت
.......
آقای پارک نگاهش به پنجره بود که داشت برف میبارید انتظار نداشت بعد اون همه بدی که به سانا کرده برای سال نو بیاد بیمارستان تو این مدت هم اگه اومده بود از روی لطف بوده نه چیز دیگه
تو همین فکرها بود که در باز شد
اقای پارک از دیدن سانا هم خوشحال شد هم تعجب کرد
سانا:سلام🙂کریسمس مبارک
اقای پارک:کریسمس تو هم مبارک فکر نمیکردم بیای
سانا:اگه ناراحتی برم؟
آقای پارک:نه نه بشین
سانا:قبلش برات برات لباس خریدم گفتم پرستار بیاد کمکت کنه لباست رو عوض کنی
آقای پارک :ممنون
پرستار اومد به آقای پارک کمک کرد تا لباسش رو عوض کنه پرستار رفت شب سال نو بود و سانا خوشحال بود که مجبور نیس تنهایی جشن بگیره
برف میبارید و سانا خیره شد به اسمونی که خیلی وقت بود نگاهش نکرده بود
...........
مثل همیشه ساعت5صبح رسید خونه مطمئن بود که اعضا خونه نیستن پس رفت و لباسش رو عوض کرد دوش گرفت و خودشو رو تخت پرت کرد
......
وقتی بیدار شد ساعت8:30بود باید میرفت دارو های جدید پدربزرگش رو میگرفت رفت دارو خونه و نسخه رو داد
پرستار:خانم این دارو ها خیلی گرونه میتوانید از پس هزینش بر بیاین؟
سانا:اره لطفا عجله کنین
پرستار:بفرمایید کریسمس مبارک
سانا:همچنین
۷.۹k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.