(ازدواج اجباری)Part.19
ا/ت*ویو
کوک من و از اونجا برد بیرون.
و رفتیم یه هتل.
به کوک زنگ زدن.
مثل اینکه گفتن.
پدرت حالش خیلی خوبه و به کره ی جنوبی منتقل کردن.
از زبون نویسنده.
کوک و ا/ت به باهم داشتن حرف میزدن.
که کوک ا/ت رو بوسید.
و به ا/ت گفت
کوک:عشقم من تورو خلاصه یادم اومد
ا/ت:کوک من واسه تو از اینجا رفتم و خلاصه برای اینکه یادت اومد خیلی خوشحالم
کوک:منم واسه این که امیدم به زندگیم رو یادم اومد خوشحالم.
ا/ت:کوک بیا از اینجا بریم کره جنوبی
کوک:بریم عشقم
ا/ت و جانکوک بعد چند روز رفتن کره جنوبی.
بابای کوک حالش کاملا خوب شده.
و به خوشی زندگی می کنن.
پایان
کوک من و از اونجا برد بیرون.
و رفتیم یه هتل.
به کوک زنگ زدن.
مثل اینکه گفتن.
پدرت حالش خیلی خوبه و به کره ی جنوبی منتقل کردن.
از زبون نویسنده.
کوک و ا/ت به باهم داشتن حرف میزدن.
که کوک ا/ت رو بوسید.
و به ا/ت گفت
کوک:عشقم من تورو خلاصه یادم اومد
ا/ت:کوک من واسه تو از اینجا رفتم و خلاصه برای اینکه یادت اومد خیلی خوشحالم
کوک:منم واسه این که امیدم به زندگیم رو یادم اومد خوشحالم.
ا/ت:کوک بیا از اینجا بریم کره جنوبی
کوک:بریم عشقم
ا/ت و جانکوک بعد چند روز رفتن کره جنوبی.
بابای کوک حالش کاملا خوب شده.
و به خوشی زندگی می کنن.
پایان
۱۳.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.