₱≈۱۶
****
روی صندلیش نشست و لم داد بهش و ساعدشو رو پیشونیش گذاشت درسته خیلی وحشیانه رفتار کرد ولی اون عاشق بود فقط عاشقی بلد نبود همه چی هم تخصرکوک نبود اینکه کل خانوادشو قتل عام کرد تخصیر کوک نبود اینکه الان مافیا و بی رحم بود تخصیر کوک نبود همه چی تخصر کوک نبود....
+آه کوک لعنت بهت تو به عشقت آسیب زدی نباید اون کارو میکردی گند زدم رفت
(به دستت میارم عشقم)
بازم همین جمله از ذهنش رد شد و باعث امید تو دلش شد
از زبان یونا:
بعد اینکه یکم خوابیدم بلند شدم و رفتم تو حیاط و رو تاب نشستم که متوجه یه خرگوش کوچولو که لای علفا داشت چیزی رو میجوید شد رفت سمتش یونا برعکس کوک اینقدر مهربون و صاف و ساده بود که همه دوسش داشتن حتی اون حیوان زبون بسته
_او خدای من تو چقدر قشنگی
خرگوش رنگ سفید و پشمالو داشت و چشای قرمز و زیبا
_میخوای از این به بعد با من زندگی کنی اوممم حداقل تنها نمیمونیم چطوره؟
_عااام اسمتو چی بزارم بعد یکم فک کردن
_بانی چطوره
خرگوش کوچولو سرشو بالا آورد و خودشو بیشتر به دست یونا مالید
_پس شدی بانی، بانی کوچلوی من
خرگوش ریزه میزه رو تو دستش گرفت و رفت رو تاب نشست و نازش میکرد که متوجه یکی شد که کنارش نشست تهیونگبود
×عااا یونا بودی؟
_بله ببینم شما رو دیدم درسته
×اره مگه میشه تو عروسی بهترین دوستم نباشم
_اها پس شما دوست جونکوک هستین
×اوهوم اومدم باهات حرف بزنم ببین یونا من میدونم جونکوک چقدر اذیتت کرده و تو اونو دوست نداری
یونا نگاهشو به خرگوش داد و اونو ناز کرد
×ولی ...ولی جونکوک دیوونه وار تو رو میخواد و دوستت داره قضیه دیشبو هم میدونم درسته هر کاری هم کنه کار دیشبش جبران نمیشه ولی میتونی به کوک فرصت بدی هوم
_ هیییی نمیدونم هیچی نمیدونم اصلا نمیدونم قراره ایندم چی بشه
×اگه به کوک فرصت بدی کاراشو جبران میکنه و مطمئنم عاشقش میشی تو هم ببین کوک عاشقه ولی عاشقی کردن بلد نیس تو باید بهش یاد بدی یونا
_من؟؟؟
×اره تو اون تو رو دوست داره هر کاری که بگی انجام میده همه فهمیدن جونکوک عاشقته ولی تو هنوز نفهمیدی چقدر دوست داره حاضره بمیره تا تو زندگی کنی خودش بهم گفت حتی وقتی بهش گفتم بیا بریم بار یکم با دخترا حال کنیم گفت من به عشقم خیانت نمیکنم این همون کوک قبلی که همش در حال لاس زدن با دخترا بود نبود
_چی بگم اصلا نمیدونم چی بگم
×چیکار میکنی بهش یه فرصت میدی
_اوهوم میدم
×خوشحالم که همچین کاری میکنی مطمئنم باش بهترین تصمیم و گرفتی منم به هر دوتون کمک میکنم (لبخند)
_ممنون (لبخند)
خرگوش کوچولو انگار از تهیونگ خوشش اومده بود رفت و خودشو به دست تهیونگ مالید تهیونگ لبخند زد و خرگوش کوچولو رو تو دستاش گرفت....
روی صندلیش نشست و لم داد بهش و ساعدشو رو پیشونیش گذاشت درسته خیلی وحشیانه رفتار کرد ولی اون عاشق بود فقط عاشقی بلد نبود همه چی هم تخصرکوک نبود اینکه کل خانوادشو قتل عام کرد تخصیر کوک نبود اینکه الان مافیا و بی رحم بود تخصیر کوک نبود همه چی تخصر کوک نبود....
+آه کوک لعنت بهت تو به عشقت آسیب زدی نباید اون کارو میکردی گند زدم رفت
(به دستت میارم عشقم)
بازم همین جمله از ذهنش رد شد و باعث امید تو دلش شد
از زبان یونا:
بعد اینکه یکم خوابیدم بلند شدم و رفتم تو حیاط و رو تاب نشستم که متوجه یه خرگوش کوچولو که لای علفا داشت چیزی رو میجوید شد رفت سمتش یونا برعکس کوک اینقدر مهربون و صاف و ساده بود که همه دوسش داشتن حتی اون حیوان زبون بسته
_او خدای من تو چقدر قشنگی
خرگوش رنگ سفید و پشمالو داشت و چشای قرمز و زیبا
_میخوای از این به بعد با من زندگی کنی اوممم حداقل تنها نمیمونیم چطوره؟
_عااام اسمتو چی بزارم بعد یکم فک کردن
_بانی چطوره
خرگوش کوچولو سرشو بالا آورد و خودشو بیشتر به دست یونا مالید
_پس شدی بانی، بانی کوچلوی من
خرگوش ریزه میزه رو تو دستش گرفت و رفت رو تاب نشست و نازش میکرد که متوجه یکی شد که کنارش نشست تهیونگبود
×عااا یونا بودی؟
_بله ببینم شما رو دیدم درسته
×اره مگه میشه تو عروسی بهترین دوستم نباشم
_اها پس شما دوست جونکوک هستین
×اوهوم اومدم باهات حرف بزنم ببین یونا من میدونم جونکوک چقدر اذیتت کرده و تو اونو دوست نداری
یونا نگاهشو به خرگوش داد و اونو ناز کرد
×ولی ...ولی جونکوک دیوونه وار تو رو میخواد و دوستت داره قضیه دیشبو هم میدونم درسته هر کاری هم کنه کار دیشبش جبران نمیشه ولی میتونی به کوک فرصت بدی هوم
_ هیییی نمیدونم هیچی نمیدونم اصلا نمیدونم قراره ایندم چی بشه
×اگه به کوک فرصت بدی کاراشو جبران میکنه و مطمئنم عاشقش میشی تو هم ببین کوک عاشقه ولی عاشقی کردن بلد نیس تو باید بهش یاد بدی یونا
_من؟؟؟
×اره تو اون تو رو دوست داره هر کاری که بگی انجام میده همه فهمیدن جونکوک عاشقته ولی تو هنوز نفهمیدی چقدر دوست داره حاضره بمیره تا تو زندگی کنی خودش بهم گفت حتی وقتی بهش گفتم بیا بریم بار یکم با دخترا حال کنیم گفت من به عشقم خیانت نمیکنم این همون کوک قبلی که همش در حال لاس زدن با دخترا بود نبود
_چی بگم اصلا نمیدونم چی بگم
×چیکار میکنی بهش یه فرصت میدی
_اوهوم میدم
×خوشحالم که همچین کاری میکنی مطمئنم باش بهترین تصمیم و گرفتی منم به هر دوتون کمک میکنم (لبخند)
_ممنون (لبخند)
خرگوش کوچولو انگار از تهیونگ خوشش اومده بود رفت و خودشو به دست تهیونگ مالید تهیونگ لبخند زد و خرگوش کوچولو رو تو دستاش گرفت....
۷۹.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.