تک گلوله(پارت ۱)
تک گلوله(پارت ۱)
-آهههه نمیشه نمیشهههه باز نمیشههههه
داداش اریا از توی آشپزخونه داد زد:باز چیشده؟
با لحن زار گفتم:رمز لبتابش رو بلد نیستم
داداش ارتان که تازه از دانشگاه آمده بود جای داداش اریا گفت:فضولی نکن
با لحن حاضر جواب گفتم:تبعیض همش تبعیض چون این لبتاب پارساس داری این طوری میکنی
داداش اریا با لحن آرامشبخشی گفت :عشق من چرا میخوای رمز لبتابش رو بدونی؟
تو همون لحضه خر شدم و گفتم:چون که میخوام اتویی که از من داره رو پاک کنم
که همون لحظه رادوین از در وارد شد و با صدای بلند گفت :اراممممم
منم متقابلا داد زدم:زهرماررررررر
رادوین:رونیکا گفت اگه تا یکدقیقه دیگه نیای میره
با گیجیگفتم:هااااا؟واسه چی؟
رادوین:ازگل تو مدرسه نداری؟
با شتاب بلند شدم و همینطور که داشتم با عجله لباس میپوشیدم داد زدم: امدمممم
و با عجله خودم رو به حیاط پر از گل و گیاه داداش اریا رسوندم و سوار ماشین رونیکا شدم و قبل از مورد حمله قرار گرفتن از حرفای باارزش رونیکا با چشمای بسته گفتم :گوه خوردم ببین خودتم میدونی دیر امدنم تقصیر ترکای دیوار هست اماااا تقصیر منننن عمرا اصلا مدرسه برای من اولویتهههه
رونیکا:اراممممممممممممم
با شوک چشمام رو باز کردم و توی جام پریدم که با داداش رایان آشنا شدم
-شتتتتت گند زدم گور خودتو کندی آرام خدایا ایندفعه رو نجاتم بده قول میدم نماز و روزه هامو بگیرم(توی دلش)
داداش رایان همینطور که سعی میکرد نخنده و جدی باشه گفت:اول مقنعتو درست کن
-چی؟
و به سرعت به سمت آیینه رفتم
خوب بود؟
-آهههه نمیشه نمیشهههه باز نمیشههههه
داداش اریا از توی آشپزخونه داد زد:باز چیشده؟
با لحن زار گفتم:رمز لبتابش رو بلد نیستم
داداش ارتان که تازه از دانشگاه آمده بود جای داداش اریا گفت:فضولی نکن
با لحن حاضر جواب گفتم:تبعیض همش تبعیض چون این لبتاب پارساس داری این طوری میکنی
داداش اریا با لحن آرامشبخشی گفت :عشق من چرا میخوای رمز لبتابش رو بدونی؟
تو همون لحضه خر شدم و گفتم:چون که میخوام اتویی که از من داره رو پاک کنم
که همون لحظه رادوین از در وارد شد و با صدای بلند گفت :اراممممم
منم متقابلا داد زدم:زهرماررررررر
رادوین:رونیکا گفت اگه تا یکدقیقه دیگه نیای میره
با گیجیگفتم:هااااا؟واسه چی؟
رادوین:ازگل تو مدرسه نداری؟
با شتاب بلند شدم و همینطور که داشتم با عجله لباس میپوشیدم داد زدم: امدمممم
و با عجله خودم رو به حیاط پر از گل و گیاه داداش اریا رسوندم و سوار ماشین رونیکا شدم و قبل از مورد حمله قرار گرفتن از حرفای باارزش رونیکا با چشمای بسته گفتم :گوه خوردم ببین خودتم میدونی دیر امدنم تقصیر ترکای دیوار هست اماااا تقصیر منننن عمرا اصلا مدرسه برای من اولویتهههه
رونیکا:اراممممممممممممم
با شوک چشمام رو باز کردم و توی جام پریدم که با داداش رایان آشنا شدم
-شتتتتت گند زدم گور خودتو کندی آرام خدایا ایندفعه رو نجاتم بده قول میدم نماز و روزه هامو بگیرم(توی دلش)
داداش رایان همینطور که سعی میکرد نخنده و جدی باشه گفت:اول مقنعتو درست کن
-چی؟
و به سرعت به سمت آیینه رفتم
خوب بود؟
۱.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.