تک پارتی درخواستی:)
وقتی الکی بهش میگن ا/ت با یکی دیگس:
با صدای باز شدن در توسط کلیدش همه ساکت شدن
همین که وارد شد با عصبانیت ساکش رو پرت کرد و محکم در رو بهم کوبید
رفت توی اتاقش بدون اینکه لحظه ای صبر کنه و با هیونگ هاش سلام کنه
یک ساعت گذشته بود هنوز جونگ کوک از اتاقش بیرون نرفته بود
جیمین به سمت اتاقش رفت و در زد
+کیه؟
×جونگ کوک جین غذا درست کرده واسمون ..بیا بخور بدون تو نمیچسبه
حرفش رو زد و رفت به سمت آشپزخونه میدونست الان نباید زیادی روی مخش راه بره
همه نشسته بودن اما این میز ناهار خوری بدون مکنه خالی خالی بود
تا اینکه در اتاق محکم باز شد و جونگ کوک با اخمی که روی صورتش بود اومد پایین و پشت میز نشست
همه یا تعجب بهش زل زده بودن
+چیه چرا اینجوری بهم زل زدین؟[عصبانیت]
×هیچی..غذاتو بخور
با عصبانیتی که داشت اولین قاشق رو توی دهنش گذاشت که هیونگش جین سعی کرد ارومش کنه
-دلیل این اخم چیه؟
+ا/ت رفته رو مخم [دهن پر]
-[خنده]باز چی شده؟
÷شاید با پسرا حرف زده کوک هم حسودی کرده[خنده]
نامجون خندید: یا جونگ کوک بچه نباش دیگه
+یکی نیست ...بهش بگه...اون پسره...هیچی نداره[دهن پر و حرص]
سعی کرد نفس عمیق بکشه و خودشو آروم کنه اما با گیر کردن تکه ای از غذا به سرفه کردن افتاد ..غذا توی گلوش گیر کرده بود
_(تهیونگ)آیگووو با دهن پر حرف میزنه هنوزم یه لیوان آب بهش بدید صورتش قرمز شد بدبخت
سریع یه لیوان آب از دست هیونگ هاش گرفت و خورد...
غذا پایین رفته بود اما اینبار به سکسکه کردن افتاده بود
نیم ساعت گذشته بود ...
هنوزم داشت سکسکه می کرد و حسابی روی مخ بقیه رفته بود تهیونگ که تصمیم گرفت حلش کنه گفت:
_جونگ کوک!
+[سکسکه]چیه؟[سکسکه]
توی ذهنش به نقشه ی شومش خندید ولی با چهره ای جدی ادامه داد:
_میدونستی ا/ت با یه پسر دیگه ای رابطه داره؟
یهو جدی شد...
+تهیونگ چی گفتی؟
تهیونگ کم کم خندش گرفته بود و همه رو شوکه کرده بود
+چی گفتی الان؟
×واقعا ا/ت توی رابطس؟[تعجب]
-باور نمیکنم من بابا داره دروغ میگه
_نه جدی گفتم[خنده]
×زهرمار چرا میخندی؟
نگاهشون به جونگ کوکی افتاد که با عصبانیت پیراهنش رو میپوشید
_چیکار می کنی؟
+باید تکلیفم رو باهاش مشخص کنم
_جونگ کوک وایسا[خنده]
+معلوم هست چته؟چرا میخندی؟[عصبانیت]
_جونگ...جونگ کوک اینو گفتم..گفتم که..دیگه.. سکسکه نکنی[خنده شدید]
+ایسگام کردی؟
_سکسکه کردنت رو مخم بود نگا چه خوب یادت رفت🤣🤣
😐😐+
با صدای باز شدن در توسط کلیدش همه ساکت شدن
همین که وارد شد با عصبانیت ساکش رو پرت کرد و محکم در رو بهم کوبید
رفت توی اتاقش بدون اینکه لحظه ای صبر کنه و با هیونگ هاش سلام کنه
یک ساعت گذشته بود هنوز جونگ کوک از اتاقش بیرون نرفته بود
جیمین به سمت اتاقش رفت و در زد
+کیه؟
×جونگ کوک جین غذا درست کرده واسمون ..بیا بخور بدون تو نمیچسبه
حرفش رو زد و رفت به سمت آشپزخونه میدونست الان نباید زیادی روی مخش راه بره
همه نشسته بودن اما این میز ناهار خوری بدون مکنه خالی خالی بود
تا اینکه در اتاق محکم باز شد و جونگ کوک با اخمی که روی صورتش بود اومد پایین و پشت میز نشست
همه یا تعجب بهش زل زده بودن
+چیه چرا اینجوری بهم زل زدین؟[عصبانیت]
×هیچی..غذاتو بخور
با عصبانیتی که داشت اولین قاشق رو توی دهنش گذاشت که هیونگش جین سعی کرد ارومش کنه
-دلیل این اخم چیه؟
+ا/ت رفته رو مخم [دهن پر]
-[خنده]باز چی شده؟
÷شاید با پسرا حرف زده کوک هم حسودی کرده[خنده]
نامجون خندید: یا جونگ کوک بچه نباش دیگه
+یکی نیست ...بهش بگه...اون پسره...هیچی نداره[دهن پر و حرص]
سعی کرد نفس عمیق بکشه و خودشو آروم کنه اما با گیر کردن تکه ای از غذا به سرفه کردن افتاد ..غذا توی گلوش گیر کرده بود
_(تهیونگ)آیگووو با دهن پر حرف میزنه هنوزم یه لیوان آب بهش بدید صورتش قرمز شد بدبخت
سریع یه لیوان آب از دست هیونگ هاش گرفت و خورد...
غذا پایین رفته بود اما اینبار به سکسکه کردن افتاده بود
نیم ساعت گذشته بود ...
هنوزم داشت سکسکه می کرد و حسابی روی مخ بقیه رفته بود تهیونگ که تصمیم گرفت حلش کنه گفت:
_جونگ کوک!
+[سکسکه]چیه؟[سکسکه]
توی ذهنش به نقشه ی شومش خندید ولی با چهره ای جدی ادامه داد:
_میدونستی ا/ت با یه پسر دیگه ای رابطه داره؟
یهو جدی شد...
+تهیونگ چی گفتی؟
تهیونگ کم کم خندش گرفته بود و همه رو شوکه کرده بود
+چی گفتی الان؟
×واقعا ا/ت توی رابطس؟[تعجب]
-باور نمیکنم من بابا داره دروغ میگه
_نه جدی گفتم[خنده]
×زهرمار چرا میخندی؟
نگاهشون به جونگ کوکی افتاد که با عصبانیت پیراهنش رو میپوشید
_چیکار می کنی؟
+باید تکلیفم رو باهاش مشخص کنم
_جونگ کوک وایسا[خنده]
+معلوم هست چته؟چرا میخندی؟[عصبانیت]
_جونگ...جونگ کوک اینو گفتم..گفتم که..دیگه.. سکسکه نکنی[خنده شدید]
+ایسگام کردی؟
_سکسکه کردنت رو مخم بود نگا چه خوب یادت رفت🤣🤣
😐😐+
۴۱.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.