پارت5
#پارت5
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
سرشو بلند کرد که با دیدن چشمای مظلومش یه لحظه قلبم لرزید اما فوری خودمو جمع کردم
با آستین لباسش که مشخص بود بخاطر زیاد شستن بیش از حد رنگ و روش رفته
اشکاشو پاک کرد و با صدای گرفته اش گفت :
+ اسمم بِهساعه!
_ خب بهسا میدونی چرا اینجایی؟؟
فین فینی کرد و گفت:
+ نه! ولی عمو گفت شما منو خریدید!
_ درسته
چینی به دماغش داد و بانمک گفت:
+ یعنی الان باهم ازدواج کردیم؟
تک خنده ای کردم و گفتم:
_ ازدواج؟ به نظرت توی غُربتی لیاقت همسری منو داری! هعی برای رفع نیاز بدک نیستی....
اخم ریزی کرد و گفت:
+ درسته که فقیرم اما خواستگار کم نداشتم ، همین سجاد ساقی محلمون هفته پیش...
پوزخندی زدم و حرفشو قطع زدم:
_ بسته دیگه
داستاناتو بزار برای آخرشب فعلا حوصله ندارم ، برو لباساتو عوض کن یه دوشیم بگیر تا از این وضعیت دربیای که امشب کلی باهم کارداریم کوچولو
ترسیده دستی بع چشمای خیسش کشید و فین فینی کرد
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
سرشو بلند کرد که با دیدن چشمای مظلومش یه لحظه قلبم لرزید اما فوری خودمو جمع کردم
با آستین لباسش که مشخص بود بخاطر زیاد شستن بیش از حد رنگ و روش رفته
اشکاشو پاک کرد و با صدای گرفته اش گفت :
+ اسمم بِهساعه!
_ خب بهسا میدونی چرا اینجایی؟؟
فین فینی کرد و گفت:
+ نه! ولی عمو گفت شما منو خریدید!
_ درسته
چینی به دماغش داد و بانمک گفت:
+ یعنی الان باهم ازدواج کردیم؟
تک خنده ای کردم و گفتم:
_ ازدواج؟ به نظرت توی غُربتی لیاقت همسری منو داری! هعی برای رفع نیاز بدک نیستی....
اخم ریزی کرد و گفت:
+ درسته که فقیرم اما خواستگار کم نداشتم ، همین سجاد ساقی محلمون هفته پیش...
پوزخندی زدم و حرفشو قطع زدم:
_ بسته دیگه
داستاناتو بزار برای آخرشب فعلا حوصله ندارم ، برو لباساتو عوض کن یه دوشیم بگیر تا از این وضعیت دربیای که امشب کلی باهم کارداریم کوچولو
ترسیده دستی بع چشمای خیسش کشید و فین فینی کرد
۳.۲k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.