دوستان ادامه رومان قسمت هفتم قسمت ششم نیست اصلا
دوستان ادامه رومان قسمت هفتم قسمت ششم نیست اصلا
ادامه پنجم اینه@koheboghz 💔
#تنها_عشق_زندگیم
#قسمت_هفتم
♦ ️جوابشو ندادم و شروع کردم به خوردن غذا ژاله برای اینکه حرف رو عوض کرده باشه گفت »
چه قدر برنج کشیدن برامون!دو نفر آدم بخورن بازم زیاد میاد!بیرون همین غذا رو ٣ تومن کمتر نمیدن اونوقت اینجا پونزده زار باهامون حساب می کنن
گیتا خب اینجا دانشگاس چلوکبابی نایب که نیست اصلا نباید ازمون پول بگیرن
مهناز - دریا خانوم نگفتی پسره رو کجا قایمش کردی ها؟
ژاله : مهناز می زاری غذامونو بخوریم یا نه ؟
مهناز : بخورین بابا،شوخی کردم
گیتا ولی عجب جاییه اینجا!کاشکی دبیرستان ها رو هم اینطوری میکردن
مهناز قراره همین جوری بشه،می خوان دبیرستان ها رو هم مختلط کنن
ژاله شما ها فکر دیگه ای به جز این چیزا تو کلتون نیس؟
مهناز چرا نیس؟!فکر زورو هم هس
دو تایی زدن زیر خنده.من توجهی بهشون نمی کردم و سرم به خوردن گرم بود. غذام که تموم شد بلند شدم و سینی روبرداشتم و به ژاله اشاره کردم که بریم.تا ژاله خواست بلند شه مهناز گفت
صبر کنین ماهام بیایم
چهار تایی راه افتادیم اون طرف وقتی رسیدیم ،دیدم همه ی دانشجوها وایستادن و دارن یه اعلامیه رو میخونن.با اینکه از اون عقب به سختی می شد خط ها رو خوند،اما کنجکاوی باعث شد که با هر جون کندنی هست شروع کنیم به خوندن.چند خط اول رو متوجه نشدیم اما یه آن متوجه شدم که انگار یه اعلامیه علیه حکومته مهناز : بچه ها بیاین بریم!واستادین اینجا چی کار؟
ژاله –صبر کن ببینیم چی توش نوشته
مهناز - به ما چه مربوطه توش چی نوشته؟
ژاله-ما دانشجوییم.باید از این چیزا سر در بیاریم
مهناز - تو سر در بیار.اینجا انقدر چیزای خوب هست که به این یکی نمی رسه!ما رفتیم.گیتا بیا بریم
دست گیتا رو گرفت و با خودش برد.من و ژاله شروع کردیم به خوندن
(..در این برهه از تاریخ که کشور ما ،توسط روباه پیر استعمار و استثمار،تحت چپاول قرار)
راستش خیلی ترسیده بودم!در تمام مدتی که یادم میاد،پدر و مادرم منو از این چیزا ترسونده بودن برای همین به ژاله گفتم
ژاله،بیا بریم
بزار بخونیم ببینیم توش چی نوشته
بیا بریم،من می ترسم
ترس،این جا این چیزا آزاده-
باشه.اما من از این چیزا خوشم نمیاد.بیا بریم
ادامه دارد......
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🔰 قسمت هشتم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب ساعت ۲۳:۴۵ در کانال دنبال کنید
ادامه پنجم اینه@koheboghz 💔
#تنها_عشق_زندگیم
#قسمت_هفتم
♦ ️جوابشو ندادم و شروع کردم به خوردن غذا ژاله برای اینکه حرف رو عوض کرده باشه گفت »
چه قدر برنج کشیدن برامون!دو نفر آدم بخورن بازم زیاد میاد!بیرون همین غذا رو ٣ تومن کمتر نمیدن اونوقت اینجا پونزده زار باهامون حساب می کنن
گیتا خب اینجا دانشگاس چلوکبابی نایب که نیست اصلا نباید ازمون پول بگیرن
مهناز - دریا خانوم نگفتی پسره رو کجا قایمش کردی ها؟
ژاله : مهناز می زاری غذامونو بخوریم یا نه ؟
مهناز : بخورین بابا،شوخی کردم
گیتا ولی عجب جاییه اینجا!کاشکی دبیرستان ها رو هم اینطوری میکردن
مهناز قراره همین جوری بشه،می خوان دبیرستان ها رو هم مختلط کنن
ژاله شما ها فکر دیگه ای به جز این چیزا تو کلتون نیس؟
مهناز چرا نیس؟!فکر زورو هم هس
دو تایی زدن زیر خنده.من توجهی بهشون نمی کردم و سرم به خوردن گرم بود. غذام که تموم شد بلند شدم و سینی روبرداشتم و به ژاله اشاره کردم که بریم.تا ژاله خواست بلند شه مهناز گفت
صبر کنین ماهام بیایم
چهار تایی راه افتادیم اون طرف وقتی رسیدیم ،دیدم همه ی دانشجوها وایستادن و دارن یه اعلامیه رو میخونن.با اینکه از اون عقب به سختی می شد خط ها رو خوند،اما کنجکاوی باعث شد که با هر جون کندنی هست شروع کنیم به خوندن.چند خط اول رو متوجه نشدیم اما یه آن متوجه شدم که انگار یه اعلامیه علیه حکومته مهناز : بچه ها بیاین بریم!واستادین اینجا چی کار؟
ژاله –صبر کن ببینیم چی توش نوشته
مهناز - به ما چه مربوطه توش چی نوشته؟
ژاله-ما دانشجوییم.باید از این چیزا سر در بیاریم
مهناز - تو سر در بیار.اینجا انقدر چیزای خوب هست که به این یکی نمی رسه!ما رفتیم.گیتا بیا بریم
دست گیتا رو گرفت و با خودش برد.من و ژاله شروع کردیم به خوندن
(..در این برهه از تاریخ که کشور ما ،توسط روباه پیر استعمار و استثمار،تحت چپاول قرار)
راستش خیلی ترسیده بودم!در تمام مدتی که یادم میاد،پدر و مادرم منو از این چیزا ترسونده بودن برای همین به ژاله گفتم
ژاله،بیا بریم
بزار بخونیم ببینیم توش چی نوشته
بیا بریم،من می ترسم
ترس،این جا این چیزا آزاده-
باشه.اما من از این چیزا خوشم نمیاد.بیا بریم
ادامه دارد......
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🔰 قسمت هشتم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب ساعت ۲۳:۴۵ در کانال دنبال کنید
۴.۲k
۰۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.