اونی چان من گیسوکمنده☆ 2
*بعد از چند دقیقه سخنرانی های مایکی جلسه تموم میشه*
ا/ت: دراکن نمیخوای بری خاستگاری یکی؟
دراکن: هن؟
ا/ت: مثلا یکی که اسمش اماعه و برادرش مایکیه *ا/ت به مایکی اشاره میکنه با لبخند شیطانی*
دراکن: نوچ
ا/ت: اما مادر من تلاشم کردم نشد *ا/ت برگشت به اما نگاه کرد*
اما: چ..چیو..تل..تلاش کردی؟ *سرخ میشود•~•*
ا/ت: دراکن نمیاد خاستگاریت فعلا
*مایکی و باجی فقط مثل بز نگاه میکنن*
ا/ت : اون دوتا پشمک متحرک کجا رفتن؟
مایکی: ناهویا و سویا؟(انگری و اسمایلی دوستان^^)
*ا/ت به منظور آره سر تکون میده*
مایکی: امروز نیومدن
ا/ت: باجی تو نمیدونی؟
باجی: من از کجا بدونم دوتا پشمک کجا میرن *باجی دستش میزاره تو جیبش*
ا/ت: چطور میدونی اون گربه پرست چیفویو زاده چیکار میکنه و کجا میره دوتا پشمکای متحرکم نمیدونی؟
باجی: وایسا ببینم از کی شدن پشمکای تو؟
ا/ت: به توچه ربطی داره؟
باجی: جواب من با سوال نده هاا
ا/ت: اگه بدم چیکار میکنی؟
*همنطور که باجی و ا/ت بحث میکنن مایکی و دراکن ناامیدانه نگاهشون میکنن*
دراکن: اینا هم از دست رفتن
مایکی: امیدی نیست دیگه
*میایکو دراکن و اما از اونجا میرن*
باجی: همه رفتن که
ا/ت: آره دیگه انقد گوساله ای همه ازت فرارمیکنن
(یه به باجی برنخوره میگفتی 😔)
باجی: خفه کوتوله
ا/ت : به کی گفتی کوتوله گیسوکمند زرافه
*موزمیچی وارد شد*
تاکمیچی: اگه دعواتون تموم شده ا/ت چان دیگه باید برین چون ساعت ۱ شبه
باجی: یعنی میخوای بگی ما کوریم ساعت نمیبینیم؟
تاکمیچی: نه نه باجی سان منظورم این نبود*تاکیمیچی که میشناسید دست پاچه شده میخواد بگه بد فهمیده*
ا/ت: حیف اون چاقویی که بخاطر تو خوردم زرافه
باجی: اگه سخنرانی ملکه تموم شد باید برگردیم خونه مامان بفهمه هنوز برنگشتیم میدونی که کو....
ا/ت: باشه ادب را حفظ کن فهمیدم بریم
ا/ت: دراکن نمیخوای بری خاستگاری یکی؟
دراکن: هن؟
ا/ت: مثلا یکی که اسمش اماعه و برادرش مایکیه *ا/ت به مایکی اشاره میکنه با لبخند شیطانی*
دراکن: نوچ
ا/ت: اما مادر من تلاشم کردم نشد *ا/ت برگشت به اما نگاه کرد*
اما: چ..چیو..تل..تلاش کردی؟ *سرخ میشود•~•*
ا/ت: دراکن نمیاد خاستگاریت فعلا
*مایکی و باجی فقط مثل بز نگاه میکنن*
ا/ت : اون دوتا پشمک متحرک کجا رفتن؟
مایکی: ناهویا و سویا؟(انگری و اسمایلی دوستان^^)
*ا/ت به منظور آره سر تکون میده*
مایکی: امروز نیومدن
ا/ت: باجی تو نمیدونی؟
باجی: من از کجا بدونم دوتا پشمک کجا میرن *باجی دستش میزاره تو جیبش*
ا/ت: چطور میدونی اون گربه پرست چیفویو زاده چیکار میکنه و کجا میره دوتا پشمکای متحرکم نمیدونی؟
باجی: وایسا ببینم از کی شدن پشمکای تو؟
ا/ت: به توچه ربطی داره؟
باجی: جواب من با سوال نده هاا
ا/ت: اگه بدم چیکار میکنی؟
*همنطور که باجی و ا/ت بحث میکنن مایکی و دراکن ناامیدانه نگاهشون میکنن*
دراکن: اینا هم از دست رفتن
مایکی: امیدی نیست دیگه
*میایکو دراکن و اما از اونجا میرن*
باجی: همه رفتن که
ا/ت: آره دیگه انقد گوساله ای همه ازت فرارمیکنن
(یه به باجی برنخوره میگفتی 😔)
باجی: خفه کوتوله
ا/ت : به کی گفتی کوتوله گیسوکمند زرافه
*موزمیچی وارد شد*
تاکمیچی: اگه دعواتون تموم شده ا/ت چان دیگه باید برین چون ساعت ۱ شبه
باجی: یعنی میخوای بگی ما کوریم ساعت نمیبینیم؟
تاکمیچی: نه نه باجی سان منظورم این نبود*تاکیمیچی که میشناسید دست پاچه شده میخواد بگه بد فهمیده*
ا/ت: حیف اون چاقویی که بخاطر تو خوردم زرافه
باجی: اگه سخنرانی ملکه تموم شد باید برگردیم خونه مامان بفهمه هنوز برنگشتیم میدونی که کو....
ا/ت: باشه ادب را حفظ کن فهمیدم بریم
۱۰.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.