🔞...のبیمارستـ★ـان متروکه⛔
بیمارستان شهرمون ک خیلی قدیمی بود قرار بود خرابش کنن و نوسازی کنن، یکی از دوستام گف درا و پنجره هارو فروختن ماهم فردا شب بریم و از سرد خونه در و پنجره هارو دربیاریم و فروخته شه پولش رو ببریم بدیم ب مسجد، ساعت 11 شب بود ک راه افتادم و نزدیک بیمارستان بودم ک دوستم زنگ زد و گف نمیتونه بیاد، با ترس وارد بیمارستان شدم و ب سمت سرد خونه رفتم وسط سالن بیمارستان بودم ک صدای زجه و ناله هایی رو شنیدم، شبیه ناله های یه مریض، ولی اون بیمارستان خالی بود، وقتی وارد سرد خونه شدم از چیزی ک دیدم وحشت کردم و با سرعت از سردخونه بیرون اومدم و ب سمت در خروجی دویدم، فردای اون روز وقتی ب بیمارستان رفتیم موهای بلند مشکی از سقف تا زمین اویزون بود...
🌓﴾ @scared_land ﴿🌓
🌓﴾ @scared_land ﴿🌓
۱۸.۰k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.