❤دوست دارم❤ فیک تهیونگ❤ (26)
هلن: ا/ت بیدار شو...... اه بیدار شو دختر من:اخه وقتی یه ادم خوابه چرا بیدارش می کنین میسو:خوب ما خوابمون نمی بره تو یه کاری کن•-• من: بخواب خوابت میبره هلن:این کار هم کردیم نشد من:ای خدا..... خوب الان میگین من چیکار کنم؟ میسو:بیاین بریم بیرون من:چیییییی؟ هلن:اره خیلی خوب میشه من:شما هرجا می خواین برین من نمیام میسو:غلط کردی من:برو بابا.... اخه کدوم ادم عاقلی ساعت 3 صبح میره بیرون-_- میسو:همه اصلا به حرفاشون محل نزاشتم و دباره رفتم بخوابم.... تازه چشمام گرم شدن که یهو یکی پتو رو از روم برداشت من: باز چتونه منم انسانم می.... نتونستم حرفمو ادامه بدم یهو یه پارچ اب یخ ریخن رو سرم حرصی نگاشون کردم که داشتن می خندیدن رفتم همون پارچ رو پر اب کردم و ریخم رو سرشون من: خیلی بیشعورین اخه این چکاریه؟ بچه شدین-_- هلن:خوب تو رفتی بخوابی ماهم خوابمون نمیومد ولی من یکی الان بدجور خوابم میاد میسو: اره منم خوابم میاد..... ما رفتیم بخوابیم من:خداروشکر میسو و هلن رفتن بخوابن منم لباسام رو عوض کردم گوشیم رو که نگاه کردم وا این دیگه چرا بیداره تهیونگ زنگ زده بود من:الو... سلام تهیونگ تهیونگ:الو... سلام... خوبی؟ من:تهیونگ تو الان نباید خواب باشی همتون امشب بی خوابی زده به سرتون😐 تهیونگ:تو خودتم بیداری من: میسو و هلن منو بیدار کردن وگرنه من الان خوابیده بودم تهیونگ:پس خوب کاری کردن من:عه که اینطور اصلا خدافظ می خوام بخوابم تهیونگ:باشه باشه خدافظ خوابای خوب ببینی من:همچنین گوشیمو خاموش کردن و رفتم خوابیدم ساعت 8 بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و یه چیزایی واسه صبحانه درست کردم ❤ من:هلن.... میسو بیدار شین تنبلا هلن:تنبل خودتی بزار بخوابیم من:باشه بخوابین خودم صبحانمو خوردم و رفتم لباسام رو عوض کردم کیفمو هم برداشتم داشتم کفشامو می پوشیدم هلن:کجا؟ من: میرم یکم قدم بزنم میسو: باش برو ایکاش باهم دیگه می رفتیم خرید من:کمد شما دوتا دیگه جا هم داره؟ هلن:اره هنوز جا داره من: باشه... بای بای هلن و میسو:بای اخیش چه حسه خوبیه خداروشکر چترمو اوردم وگرنه زیر این بارون خیس می شدم داشتم قدم می زدم که احساس کردم داره بارون میاد به ابر ها نگا کردم قطرهای بارون یواش یواش داشتن می ریختن همین جور به راهم ادامه دادم بیخیال چترم شدم بارون شدت گرفت داشتم خیس می شدم مردم همه چتر تو دستشون بود وقتی از کنارشون رد می شدم با تعجب نگام می کردن رفتم رویه یکی از نیمکت های توی پارک نشستم هندزفریمو در اوردم گزاشتم تو گوشم بنظرم یکی از بهترین لحظات عمرم بود
۲۵.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.