بالهای فرشته قسمت ۶:
آسلی هم لحافی رو دور چانسا پیچید ون کنار رفت راننده ندیدش
راننده:چی؟کجا رفت؟
یهو ون با تاکسی از بغل اومد و زد به تاکسی تصادفی رخ داد شیشه ها شکستن آسلی بیهوش بود و ازش خون میرفت راننده هم همینطور شیشه ها همه جا پرت شده بودن چانسا خوشبختانه سالم بود فقط یکم دستش زخم شده بود ولی خب یکم هم صدمه دیده بود بیرون از ماشین اون ور تر افتاده بود و گریه میکرد منم داشتم قدم میزدم که ماشین رو توی اون وضع دیدم و صدای گریه بچه رو شنیدم دویدم اونجا که چانسا رو دیدم نگرانش شدم
گفتم:چی؟این بچه اینجا چیکار میکنه
به اضافه یه دفتر خاص و زیبا رو کنارش توی لحاف دیدم بچه و دفتر رو برداشتم دیدم دست چانسا خون میاد ترسیدم سریع دویدم و جایی رسیدم یه تاکسی رد میشد سریع سوار شدم و رفتم بیمارستان تا از وضعیت چانسا مطمئن بشم رسیدیم سریع پیش پرستاری رفتم و ازش خواستم چانسا رو معاینه کنه
پرستار:پدرش هستید؟
منم نمیدونستم چی بگم مکث کردم نگاهی به چانسا کردم و بعد به پرستار نگاه کردم گفتم:بله پدرش هستم
پرستار:میتونید برید پانسمانش تموم شد اما فقط یه چیزی باید اسکن بشه تا از وضعیت جسمانی بچه با خبر بشیم
گفتم:بله متوجه شدم
پرستار چانسا رو برد منم دنبالشون رفتم بردش پیش دکتری توی اتاق و اومد
گفتم:کجا بردید اونو؟یعنی بچه رو؟
پرستار:باید معاینه بشه نگران نباشید
پرستار رفت طولی نکشید که دکتر اومد بیرون
گفتم:دخترم کجاست؟وضعیتش چطوره؟
دکتر با اندوه سرشو پایین انداخت و رو به من گفت:خیلی متاسفم میدونم سخت و ناراحت کنندس اما متاسفانه باید بگم بچه بیناییش رو از دست داده
شوکه شدم و ناراحت گفتم:چی؟شما دارید چی میگید؟نه این حقیقت نداره
دلم سوخت برای چانسا و اشک تو چشمام جمع شد گفتم:یه کاری بکنید خواهش میکنم
دکتر:خیلی متاسفم فعلا کاری از ما ساخته نیست اما کمی که بزرگ تر شد میتونه بیاد و چشماش رو عمل کنه اون وقت شاید بیناییش رو بدست بیاره احتمالش خیلی کمه
دکتر رفت اشک هامو پاک کردم باورم نمیشد چرا اون بچه؟رفتم و چانسا رو برداشتم داشتم میرفتم که پرستار دوباره اومد
پرستار:پول ویزیت رو پرداخت کردید؟
چیزی نگفتم دوباره ازم سوال پرسید یه نفر نشسته بود ظاهرم هم دید فهمید فقیرم بجای من پرداخت کرد و پرستار هم رفت تشکر کردم و رفتم حالا با این بچه چیکار کنم؟ مادرش رو چطور پیدا کنم؟
تلفن لی نو زنگ خورد و لی نو جواب داد و گفت:چی شد؟چرا انقدر دیر زنگ زدی نکنه...
طرف:بله آقای لی خانم آسلی به احتمال زیاد دیگه نیستن یه تصادف بد رخ داد حتی راننده هم از بین رفت اما اون بچه...
لی نو:اون بچه چی؟
طرف:متاسفانه بچه زنده موند و یه پسر با ظاهر فقیر به موقع نجاتش داد و ما نتونستیم تعقیبش کنیم
لی نو:باشه ولش کنید
راننده:چی؟کجا رفت؟
یهو ون با تاکسی از بغل اومد و زد به تاکسی تصادفی رخ داد شیشه ها شکستن آسلی بیهوش بود و ازش خون میرفت راننده هم همینطور شیشه ها همه جا پرت شده بودن چانسا خوشبختانه سالم بود فقط یکم دستش زخم شده بود ولی خب یکم هم صدمه دیده بود بیرون از ماشین اون ور تر افتاده بود و گریه میکرد منم داشتم قدم میزدم که ماشین رو توی اون وضع دیدم و صدای گریه بچه رو شنیدم دویدم اونجا که چانسا رو دیدم نگرانش شدم
گفتم:چی؟این بچه اینجا چیکار میکنه
به اضافه یه دفتر خاص و زیبا رو کنارش توی لحاف دیدم بچه و دفتر رو برداشتم دیدم دست چانسا خون میاد ترسیدم سریع دویدم و جایی رسیدم یه تاکسی رد میشد سریع سوار شدم و رفتم بیمارستان تا از وضعیت چانسا مطمئن بشم رسیدیم سریع پیش پرستاری رفتم و ازش خواستم چانسا رو معاینه کنه
پرستار:پدرش هستید؟
منم نمیدونستم چی بگم مکث کردم نگاهی به چانسا کردم و بعد به پرستار نگاه کردم گفتم:بله پدرش هستم
پرستار:میتونید برید پانسمانش تموم شد اما فقط یه چیزی باید اسکن بشه تا از وضعیت جسمانی بچه با خبر بشیم
گفتم:بله متوجه شدم
پرستار چانسا رو برد منم دنبالشون رفتم بردش پیش دکتری توی اتاق و اومد
گفتم:کجا بردید اونو؟یعنی بچه رو؟
پرستار:باید معاینه بشه نگران نباشید
پرستار رفت طولی نکشید که دکتر اومد بیرون
گفتم:دخترم کجاست؟وضعیتش چطوره؟
دکتر با اندوه سرشو پایین انداخت و رو به من گفت:خیلی متاسفم میدونم سخت و ناراحت کنندس اما متاسفانه باید بگم بچه بیناییش رو از دست داده
شوکه شدم و ناراحت گفتم:چی؟شما دارید چی میگید؟نه این حقیقت نداره
دلم سوخت برای چانسا و اشک تو چشمام جمع شد گفتم:یه کاری بکنید خواهش میکنم
دکتر:خیلی متاسفم فعلا کاری از ما ساخته نیست اما کمی که بزرگ تر شد میتونه بیاد و چشماش رو عمل کنه اون وقت شاید بیناییش رو بدست بیاره احتمالش خیلی کمه
دکتر رفت اشک هامو پاک کردم باورم نمیشد چرا اون بچه؟رفتم و چانسا رو برداشتم داشتم میرفتم که پرستار دوباره اومد
پرستار:پول ویزیت رو پرداخت کردید؟
چیزی نگفتم دوباره ازم سوال پرسید یه نفر نشسته بود ظاهرم هم دید فهمید فقیرم بجای من پرداخت کرد و پرستار هم رفت تشکر کردم و رفتم حالا با این بچه چیکار کنم؟ مادرش رو چطور پیدا کنم؟
تلفن لی نو زنگ خورد و لی نو جواب داد و گفت:چی شد؟چرا انقدر دیر زنگ زدی نکنه...
طرف:بله آقای لی خانم آسلی به احتمال زیاد دیگه نیستن یه تصادف بد رخ داد حتی راننده هم از بین رفت اما اون بچه...
لی نو:اون بچه چی؟
طرف:متاسفانه بچه زنده موند و یه پسر با ظاهر فقیر به موقع نجاتش داد و ما نتونستیم تعقیبش کنیم
لی نو:باشه ولش کنید
۹۸۴
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.