پارت۴۹
پارت۴۹
_____________________
"زمانحالعمارت"
"جیهوپ"
ازجام بلند شدم و داد زدم:
+هیچ میفهمی چی میگی؟
&بلع ارباب
رفتم سمتش و یقه اش رو گرفتم تو صورتش فریاد زدم
+شده خونه ب خونه شهر و بگردی برام پیداش میکنی...
ولش کردم و نشستم رو مبل کناری...
&چشم ارباب
داشت میرفت که صداش زدم
+مکس...چوب خطت داره پر میشه مواظب باش
چشمی گفت و رفت
به ماری نگاه کردم
ماری: واقعا این کارو میکنی؟
اومد سمتم و شروع کرد جیغ زدن.
ماری: توچی میخوای هان تا الان باهات راه اومدم گفتم زنش نیستش حالش بده نمیتونه پیداش کنه
پشیمونمه ولی تو اعی داری بدترش میکنی
اصن بگو چی میخواییییی هاننننن
همون و برات بیارم ولی آروم شو.
بی اراده فریاد زدم
+من ات خودم رو میخام میتونی بیاریش برو پیداش کن بیار من چشمای ات رو میخام دلم هوای ارباب ارباب گفتناش رو کرده
تازه فهمیدم چی گفتم ماری از اتاق رفت بیرون....
کلافه هوفی کشیدم...
"ات"
بعد از فهمیدن داستان خاله فهمیدم درد خیلی زیاده.
البته تا نصفه ها.کل قضیه رو نگفت گفتش بهم بعدا تعریف میکنه.
غلتی تو جام زدم و برگشتم یعنی قراره سرنوشت بچه ام چی بشه؟
هعی خدایا خسته شدم...
_____________________
"زمانحالعمارت"
"جیهوپ"
ازجام بلند شدم و داد زدم:
+هیچ میفهمی چی میگی؟
&بلع ارباب
رفتم سمتش و یقه اش رو گرفتم تو صورتش فریاد زدم
+شده خونه ب خونه شهر و بگردی برام پیداش میکنی...
ولش کردم و نشستم رو مبل کناری...
&چشم ارباب
داشت میرفت که صداش زدم
+مکس...چوب خطت داره پر میشه مواظب باش
چشمی گفت و رفت
به ماری نگاه کردم
ماری: واقعا این کارو میکنی؟
اومد سمتم و شروع کرد جیغ زدن.
ماری: توچی میخوای هان تا الان باهات راه اومدم گفتم زنش نیستش حالش بده نمیتونه پیداش کنه
پشیمونمه ولی تو اعی داری بدترش میکنی
اصن بگو چی میخواییییی هاننننن
همون و برات بیارم ولی آروم شو.
بی اراده فریاد زدم
+من ات خودم رو میخام میتونی بیاریش برو پیداش کن بیار من چشمای ات رو میخام دلم هوای ارباب ارباب گفتناش رو کرده
تازه فهمیدم چی گفتم ماری از اتاق رفت بیرون....
کلافه هوفی کشیدم...
"ات"
بعد از فهمیدن داستان خاله فهمیدم درد خیلی زیاده.
البته تا نصفه ها.کل قضیه رو نگفت گفتش بهم بعدا تعریف میکنه.
غلتی تو جام زدم و برگشتم یعنی قراره سرنوشت بچه ام چی بشه؟
هعی خدایا خسته شدم...
۱۱.۰k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.