طعم عشق🤍
طعم عشق🤍
#part_12
ارسلان: اینکه چه ساعتی بیای سرکار و چه ساعتی بری ..!
دیانا: باشه کجا بنویسم برات؟
ارسلان: بیا این گوشی منه
دیانا: روشنش کردم .. رمز داشت
ارسلان: رمزش رو بزن.....
دیانا: رمزشو زدم و آورد بالا
... خودم مونده بودم توش چجوری رمزش رو به من گفت
خب با خودش نمیگه شاید فردا رمز گوشیمو زد وارد فایل های شخصیم شد ؟!
ارسلان بیا سیو کردم شماره رو 🤌🏻
ارسلان: ممنون .... گوشیمو خاموش کردم
دیانا: ارسلان این راه رو مستقیم برو و بپیچ سمت راست خونه ما همون جا !
ارسلان: ببخشید آتوسا خانم شما باهم تو یه خونه زندگی میکنید؟
آتوسا: بله .. مجردی زندگی میکنیم و منتظریم که یکی بیاد دیانا خانم رو ببره😂
ارسلان: 😂 بالاخره یکی پیدا میشه ....
دیانا: من ساکت موندم چون خستم وگرنه می کشتمتون..!
ارسلان و آتوسا : وای وای ترسیدیم😂😔
دیانا : به پیچ سمت راست اون در سفید ...
ارسلان : بفرمایید رسیدیم..
دیانا و آتوسا : ممنون
دیانا: ارسلان شب منتظر تماست هستم
ارسلان: باشه😁
دیا و آتوسا: فعلا خدافظ...+
ارسلان: شب بخیر ...
۱۰minبعد
-----------
_____
تو راه بودم که غرق در فکر دیانا خانم بودم .. نمیدونستم چیکار کنم .. چجوری دلشو بدست بیارم ... دوسش داشتم ... ولی نمیدونم اون مه حسی نسبت به من داره ...
خدایا دلشو بدست بیارم ... دوسش دارم من
یه حس عجیبی بهم دست داد ...
تو راه بودم که یهو یه ماشین ۲۰۶ مشکی با شیشه های دودی جلوم وایساد و ترمز کردم ...
ادامه دارد...!(پایان پارت یازدهم)
ببخشید بچه ها طولانی نبود .. چون کار دارم خیلی ... آخر شبم یه پارت دیگه میزارم 💜
حمایت+کامنت بالای ۵۰ تا🥺🤍
#part_12
ارسلان: اینکه چه ساعتی بیای سرکار و چه ساعتی بری ..!
دیانا: باشه کجا بنویسم برات؟
ارسلان: بیا این گوشی منه
دیانا: روشنش کردم .. رمز داشت
ارسلان: رمزش رو بزن.....
دیانا: رمزشو زدم و آورد بالا
... خودم مونده بودم توش چجوری رمزش رو به من گفت
خب با خودش نمیگه شاید فردا رمز گوشیمو زد وارد فایل های شخصیم شد ؟!
ارسلان بیا سیو کردم شماره رو 🤌🏻
ارسلان: ممنون .... گوشیمو خاموش کردم
دیانا: ارسلان این راه رو مستقیم برو و بپیچ سمت راست خونه ما همون جا !
ارسلان: ببخشید آتوسا خانم شما باهم تو یه خونه زندگی میکنید؟
آتوسا: بله .. مجردی زندگی میکنیم و منتظریم که یکی بیاد دیانا خانم رو ببره😂
ارسلان: 😂 بالاخره یکی پیدا میشه ....
دیانا: من ساکت موندم چون خستم وگرنه می کشتمتون..!
ارسلان و آتوسا : وای وای ترسیدیم😂😔
دیانا : به پیچ سمت راست اون در سفید ...
ارسلان : بفرمایید رسیدیم..
دیانا و آتوسا : ممنون
دیانا: ارسلان شب منتظر تماست هستم
ارسلان: باشه😁
دیا و آتوسا: فعلا خدافظ...+
ارسلان: شب بخیر ...
۱۰minبعد
-----------
_____
تو راه بودم که غرق در فکر دیانا خانم بودم .. نمیدونستم چیکار کنم .. چجوری دلشو بدست بیارم ... دوسش داشتم ... ولی نمیدونم اون مه حسی نسبت به من داره ...
خدایا دلشو بدست بیارم ... دوسش دارم من
یه حس عجیبی بهم دست داد ...
تو راه بودم که یهو یه ماشین ۲۰۶ مشکی با شیشه های دودی جلوم وایساد و ترمز کردم ...
ادامه دارد...!(پایان پارت یازدهم)
ببخشید بچه ها طولانی نبود .. چون کار دارم خیلی ... آخر شبم یه پارت دیگه میزارم 💜
حمایت+کامنت بالای ۵۰ تا🥺🤍
۵.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.