تک پارتی (وقتی همه چیزش رو....از دست داد.... )
#هیونجین
#استری_کیدز
آروم شاخه های گل رو به سمت سنگ قبری که با دسته گل های صورتی و بنفش...رنگ های مورد علاقت تزیین شده بود ، برد و روش گذاشت...
سرش رو پایین انداخته بود و دستش رو روی سنگ قبر کشید....
آروم خودش رو خم کرد و به سنگ قبر کوچیکی که دور تا دورش رو گل های زیبا فرا گرفته بود و قاب عکسی از لبخند درخشانت بر روش بود....تکیه داد....
دستش رو روی زانوش انداخت و سرش رو بر روی سنگ قبری که جسد بیجونت درش خوابیده بود تکیه داد....
نگاهش رو به آسمونی که حال کاملاً ابری شده بود داد....همه چیز...حتی بادی که میوزید دقیقا مرد رو یاد زمانی مینداخت که تصمیم به فدا کردن تمام زندگیت برای دردت کردی....
برای چندمین بار در اون روز به خودش لعنتی فرستاد و قطره ی اشکی از چشماش فرو ریخت....
زمانی که با تمام بی رحمی باهات رفتار کرد...زمانی که با تمام بی رحمیش تورو از زندگیش دور انداخت....تمام دردی که با بی رحمی بهت داده بود...حالا...در این لحظه...همش به خودش برگشته بود....
تمام خاطراتی که ماه ها قبل از مرگ تو نابودشون کرده بود.....تمام اون عشقی که حالا تنها تهش به مرگ معشوقی که بهش خیانت کرده بود...ختم شده بود.....
همش...همش رو با دستای خودش نابود کرد بود....یک پشیمونیه بزرگ..
_ حال که پشیمونی دیگه قرار نیست تورو به من برگردونه....عشق غمگین من
(داستان :
تو و هیون زن و شوهری عاشق بودین که بعد از چندین سال زندگی کنار هم...متوجه میشی هیونجین...مردی که عاشقش بودی ...بهت خیانت کرده...تو باردار بودی و بدون اینکه حتی در این باره به هیون جین چیزی بگی خودت رو میکشی...و اون مرد رو با هزاران پشیمونی و درد تنها میزاری
#استری_کیدز
آروم شاخه های گل رو به سمت سنگ قبری که با دسته گل های صورتی و بنفش...رنگ های مورد علاقت تزیین شده بود ، برد و روش گذاشت...
سرش رو پایین انداخته بود و دستش رو روی سنگ قبر کشید....
آروم خودش رو خم کرد و به سنگ قبر کوچیکی که دور تا دورش رو گل های زیبا فرا گرفته بود و قاب عکسی از لبخند درخشانت بر روش بود....تکیه داد....
دستش رو روی زانوش انداخت و سرش رو بر روی سنگ قبری که جسد بیجونت درش خوابیده بود تکیه داد....
نگاهش رو به آسمونی که حال کاملاً ابری شده بود داد....همه چیز...حتی بادی که میوزید دقیقا مرد رو یاد زمانی مینداخت که تصمیم به فدا کردن تمام زندگیت برای دردت کردی....
برای چندمین بار در اون روز به خودش لعنتی فرستاد و قطره ی اشکی از چشماش فرو ریخت....
زمانی که با تمام بی رحمی باهات رفتار کرد...زمانی که با تمام بی رحمیش تورو از زندگیش دور انداخت....تمام دردی که با بی رحمی بهت داده بود...حالا...در این لحظه...همش به خودش برگشته بود....
تمام خاطراتی که ماه ها قبل از مرگ تو نابودشون کرده بود.....تمام اون عشقی که حالا تنها تهش به مرگ معشوقی که بهش خیانت کرده بود...ختم شده بود.....
همش...همش رو با دستای خودش نابود کرد بود....یک پشیمونیه بزرگ..
_ حال که پشیمونی دیگه قرار نیست تورو به من برگردونه....عشق غمگین من
(داستان :
تو و هیون زن و شوهری عاشق بودین که بعد از چندین سال زندگی کنار هم...متوجه میشی هیونجین...مردی که عاشقش بودی ...بهت خیانت کرده...تو باردار بودی و بدون اینکه حتی در این باره به هیون جین چیزی بگی خودت رو میکشی...و اون مرد رو با هزاران پشیمونی و درد تنها میزاری
۲۹.۸k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.