ولیعهد بزرگ کره
پارت ۱۴
٪چرا به قد و بالات بر خورد؟
ناراحتی؟ میخواستی ملکه شی نه؟
٪عمرا....ولی باید کمکم کنی....از برادر ولیعهد خیلی خوشم اومده...پرنس جین
خدایییی؟؟؟؟
٪آره خب....
برات ردیفش میکنم
٪خواهر خودمیییی(بغل کردن همو) خی بسه دیگه تو برو حموم و لباس عوض کن و بخواب منم میرم اتاقم....شب بخیر
شب بخیر
وقتی شنیدم جیمان از یه نفر خوشش اودمه خیلی براش خوشحال شدم و هدفم این بود که یه زندگی خوب داشته باشه....من عاشقش بودم...عاشق جیمان بودم...اگر اون نبود الان زیر دست نامادری بزرگ میشدم...واقعا حال خوبه الانم رو بهش مدیونم.
(خوابیدن.....صبح شد براشون واسه ازدواج نامه اومد و اونام قبول کردن و الانم دو عفته از شب رقص گذاشته و الان روز عروسیشونه)
با استرس بیدار شدم....امروز روز عروسیم بود...از همون اول صبح توی عمارت سر و صدا بود...نگرانی تموم وجودم رو گرفته بود...توی این دو هفته بین منو ولیعهد اتفاقای زیادی افتاده....اولیش...خب اولین بوسه مون رو زیر نور ماه داخل جنگل انجام دادیم...دومیش اینه که من متوجه شدم عاشق ولیعهدم....و سوم اینکه فهمیدم اونم عاشقمه....(خدا بده شانس)
رشته افکارم با صدای در پاره شد....جیمان و جیمی و بقیه دخترا اومده بودن....وسایل آرایشی زیادی گذاشته بودن روی میز و رگال های لباس رو همین جوری داخل میاوردن....
٪صبح بخیر پاشو پاشو برو صورتت رو بشور بیا بیینیم کدومش بهت میاد
باشه باشه
(همین اتفاقات برای ته هم افتاد و دیگه هی تعریف نمیکنم طولانی میشه خلاصه لباسا رو هم میزارم)
(شب عروسی)
ادامه دارد....
٪چرا به قد و بالات بر خورد؟
ناراحتی؟ میخواستی ملکه شی نه؟
٪عمرا....ولی باید کمکم کنی....از برادر ولیعهد خیلی خوشم اومده...پرنس جین
خدایییی؟؟؟؟
٪آره خب....
برات ردیفش میکنم
٪خواهر خودمیییی(بغل کردن همو) خی بسه دیگه تو برو حموم و لباس عوض کن و بخواب منم میرم اتاقم....شب بخیر
شب بخیر
وقتی شنیدم جیمان از یه نفر خوشش اودمه خیلی براش خوشحال شدم و هدفم این بود که یه زندگی خوب داشته باشه....من عاشقش بودم...عاشق جیمان بودم...اگر اون نبود الان زیر دست نامادری بزرگ میشدم...واقعا حال خوبه الانم رو بهش مدیونم.
(خوابیدن.....صبح شد براشون واسه ازدواج نامه اومد و اونام قبول کردن و الانم دو عفته از شب رقص گذاشته و الان روز عروسیشونه)
با استرس بیدار شدم....امروز روز عروسیم بود...از همون اول صبح توی عمارت سر و صدا بود...نگرانی تموم وجودم رو گرفته بود...توی این دو هفته بین منو ولیعهد اتفاقای زیادی افتاده....اولیش...خب اولین بوسه مون رو زیر نور ماه داخل جنگل انجام دادیم...دومیش اینه که من متوجه شدم عاشق ولیعهدم....و سوم اینکه فهمیدم اونم عاشقمه....(خدا بده شانس)
رشته افکارم با صدای در پاره شد....جیمان و جیمی و بقیه دخترا اومده بودن....وسایل آرایشی زیادی گذاشته بودن روی میز و رگال های لباس رو همین جوری داخل میاوردن....
٪صبح بخیر پاشو پاشو برو صورتت رو بشور بیا بیینیم کدومش بهت میاد
باشه باشه
(همین اتفاقات برای ته هم افتاد و دیگه هی تعریف نمیکنم طولانی میشه خلاصه لباسا رو هم میزارم)
(شب عروسی)
ادامه دارد....
۳.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.