فیک ۲ شاتی کوکی پارت ۱
سلام من میا هستم داخل یه عمارت کار میکنم که صاحب عمارت اسمش جنکوک است خیلی سرد خشن همیشه منو تنبیه میکنه بخاطر چیزای کوچیک خواب بریم سراغ داستان امروز صبح ساعت ۶ از خواب بلند شدم رفتم کارای کارم کردم رفتم برای ارباب ( ارباب همون جنکوک هست) صبحانه درست کنم خوشبختانه هنوز بلند نشده صبحانه درست کردم چیدم بعد رفتم بلندش کردم اومد پایین ارباب گفت امشب یه مهمونی داره باید غذا آماده کنم گفتم چشم ارباب صبحانه خورد رفت منم شروع کردم به درست کردن غذا (پرش زمانی به ساعت ۸ ) اوف بلخره با کلی بدبختی همه غذا هارو درست کردم بقیه خدمتکارا هم عمارت تمیز کردن اینا بلخره تموم شد که ارباب اومد گفت الان مهمونا میان رفت لباساش عوض کرد اومد به منم یه لباس داد بپوشم منم لباس پوشیدم یکم ارایش کردم رفتم داخل آشپزخونه که متوجه شدم مهمونا اومدن ( بچهها این مهمونی مثل یه پارتیه ) صدای اهنگ بلند کردن داشتم کر میشدم که نگاهم افتاد رو ارباب داشت به رونام نگاه میکرد منم معذب شدم رفتم آشپز خونه خلاصه که مهمونی هم تموم شد ارباب هم مست بود مهمونا همه رفتن ارباب اومد سمتم دستم گرفت و......
۱.۶k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.