یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت سی و پنج
هاکان صدام کرد
بلند شدم اومد سمتم و گفت
معرفی میکنم
دوستم هاریکا و این ملکا نامزدم
هاریکا: عه سلام خوشحال شدم از آشناییت
ملکا:همچین
هاکان دستم کشید منو چسبوند یه خودش
هاکان:با هم برقصیم
ملکا:باشه
دستام دور گردش بود میرقصیدیم که هاریکا اومد
هاریکا:هاکان.... ای وای ببخشید
نوشیدنی دستشو ریخت روی لباسم
ملکا:اییییی
هاریکا:ببخشید نمیخواستم اینطوری بشه
ملکا:نه مشکی نیست
از خونه رفتم بیرون خواستم برم خونه که هاکان دستمو گرفت
هاکان:داری کجا میری
ملکا:حوصله ندارم هاکان میخوام برن خونه لباسم خراب شد ول کن
هاکان:بیا بریم اتاقم
ملکا:کجا میبری منو هاکان
هاکان:غر نزن بیا
منو برد اتاقش
که یهو دیدم هاریکا توی اتاق هاکان هست
رمان ارتش
پارت سی و پنج
هاکان صدام کرد
بلند شدم اومد سمتم و گفت
معرفی میکنم
دوستم هاریکا و این ملکا نامزدم
هاریکا: عه سلام خوشحال شدم از آشناییت
ملکا:همچین
هاکان دستم کشید منو چسبوند یه خودش
هاکان:با هم برقصیم
ملکا:باشه
دستام دور گردش بود میرقصیدیم که هاریکا اومد
هاریکا:هاکان.... ای وای ببخشید
نوشیدنی دستشو ریخت روی لباسم
ملکا:اییییی
هاریکا:ببخشید نمیخواستم اینطوری بشه
ملکا:نه مشکی نیست
از خونه رفتم بیرون خواستم برم خونه که هاکان دستمو گرفت
هاکان:داری کجا میری
ملکا:حوصله ندارم هاکان میخوام برن خونه لباسم خراب شد ول کن
هاکان:بیا بریم اتاقم
ملکا:کجا میبری منو هاکان
هاکان:غر نزن بیا
منو برد اتاقش
که یهو دیدم هاریکا توی اتاق هاکان هست
۱۷.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.