(new model) part 6
(new model) part 6
.
.
.
.
اومدم بیرون دیدم هیچکی نیست
خوبه منم نشستم رو صندلیم
همینجوری داشتم فکر میکردم که چرا نامجون انقدر سرد برخورد میکنه درسته باهام خوب حرف میزنه ولی سرد طور
.
.
.
(فلش بک به ۳۰ دقیقه بعد)
همینجوری داشتم فکر میکردم که یه خانم اومد گفت برو اتاق رئیس رفتم که رئیس گفت
رئیس: مدارکت قابل قبول این خانم شمارو راهنمایی میکه تا برای عکاسی برید منم مثل هانی خودمو خمو راست کردم رفتم بیرون رفتیم دیدم چند نفرو آماده کردن برا عکاسی ولی برگشتم دیدم فقط من نیستم که قراره عکاسی کنه چهار نفر دیگه هم میخواستن عکاسی کنن ینی احتمال قبول شدن من پایین ۵۰ درصد به پایین همینجوری داشتم به بدبختیم فکر میکردم
خانم گفت نوبت شماست رفتم جلو اولین مدل واقعا خوشگل بود دوربین منم که اصن عالی با این اصن میشه یه عکس خیلی خوب گرفت
.
.
.
.
بالاخره عکاسی تموم شد عکسارو دادم به اون خانم
اون خانم عکسارو گذاشت لای پروندم
گفت که برو فردا نتایجو به صورت پیامک اعلام میکنیم
رفتم بیرون دیدم هانی نیست
گوشیمو از جیبم در آوردم بهش زنگ زدم ولی قطع کرد خیلی عصبی شدم چرا گوشی منو قطع کرد اومدم با داد فحشش بدم که دهنم توسط دست یکی بسته شد فهمیدم هانی دستشو گاز گرفتم که دادش رفت رو هوا
هانی:مگهههه وحشششییی *داد*
ا.ت: آره حالا ماشینو باز کن سوار شیم خستم
ماشینو باز کرد سوار شدیم رفتیم خونه
تو راه خواست درمورد امروز ازم سوال بپرسه که گفتم نپرسه و فردا فقط نتایجو میبینیم اونم قبول کرد
رسیدیم خونه پیاده شدیم
رفتیم داخل دیدیم هانیل و عمو نشستن رو مبل
تا وارد شدیم اجوما گفت شام حاضره منو هانی سریع رفتیم یه دوش گرفتیم لباسامونو عوض کردیم رفتیم سر میز نشستیم که
عمو گفت
جه اوون:
.
.
.
.
تو رو به ابلفضل لایک کنیید خواهششششش🍓🍧
.
.
.
.
اومدم بیرون دیدم هیچکی نیست
خوبه منم نشستم رو صندلیم
همینجوری داشتم فکر میکردم که چرا نامجون انقدر سرد برخورد میکنه درسته باهام خوب حرف میزنه ولی سرد طور
.
.
.
(فلش بک به ۳۰ دقیقه بعد)
همینجوری داشتم فکر میکردم که یه خانم اومد گفت برو اتاق رئیس رفتم که رئیس گفت
رئیس: مدارکت قابل قبول این خانم شمارو راهنمایی میکه تا برای عکاسی برید منم مثل هانی خودمو خمو راست کردم رفتم بیرون رفتیم دیدم چند نفرو آماده کردن برا عکاسی ولی برگشتم دیدم فقط من نیستم که قراره عکاسی کنه چهار نفر دیگه هم میخواستن عکاسی کنن ینی احتمال قبول شدن من پایین ۵۰ درصد به پایین همینجوری داشتم به بدبختیم فکر میکردم
خانم گفت نوبت شماست رفتم جلو اولین مدل واقعا خوشگل بود دوربین منم که اصن عالی با این اصن میشه یه عکس خیلی خوب گرفت
.
.
.
.
بالاخره عکاسی تموم شد عکسارو دادم به اون خانم
اون خانم عکسارو گذاشت لای پروندم
گفت که برو فردا نتایجو به صورت پیامک اعلام میکنیم
رفتم بیرون دیدم هانی نیست
گوشیمو از جیبم در آوردم بهش زنگ زدم ولی قطع کرد خیلی عصبی شدم چرا گوشی منو قطع کرد اومدم با داد فحشش بدم که دهنم توسط دست یکی بسته شد فهمیدم هانی دستشو گاز گرفتم که دادش رفت رو هوا
هانی:مگهههه وحشششییی *داد*
ا.ت: آره حالا ماشینو باز کن سوار شیم خستم
ماشینو باز کرد سوار شدیم رفتیم خونه
تو راه خواست درمورد امروز ازم سوال بپرسه که گفتم نپرسه و فردا فقط نتایجو میبینیم اونم قبول کرد
رسیدیم خونه پیاده شدیم
رفتیم داخل دیدیم هانیل و عمو نشستن رو مبل
تا وارد شدیم اجوما گفت شام حاضره منو هانی سریع رفتیم یه دوش گرفتیم لباسامونو عوض کردیم رفتیم سر میز نشستیم که
عمو گفت
جه اوون:
.
.
.
.
تو رو به ابلفضل لایک کنیید خواهششششش🍓🍧
۳.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.