پارت 8 خون سیاه
Black_blood
part8
هانا: چی اها هیچی کاری داشتی
تهیونگ: اممم خوب نه.. یعنی اره خوب درمورد چند ساعت پیش
هانا: راست میگفتی
تهیونگ: الان که فکر میکنم حق با تو بود هیچ کاری وقتی قیافش معلوم نبود هیچ کاری نمیشود کرد خوب....خوب
هانا: معذرت خوای
تهیونگ: اوهوم
هانا:چیزی خاستی نشد
تهیونگ: به هرحال میخواستم بگم معذرت میخوام خوب دیگه من رفتم
هانا:داشت میرفت که دیدم گوشیش اینجا بود تهیونگااا
تهیونگ: داشتم میرفتم که دیدم هانا داره صدام میکنه بلهــ
هانا: پام به سنگ گیر کرد اوفتادم رو تهیونگ
(میدونم همتون منتظر این صحنه بودید😂)
تهیونگ: که افتاد روم تعجب کرده بودم
هانا: لبام رو لباش بود
جیمین: اوووووو
هانا: سری از روش بلد شدم ببخشید گوشیم یعنی گوشیت میخواستم بدم بفرما د درو
تهیونگ: هنگیده بودم اصلا کی زنگ خورد
یونگی: سلام چی شد تهیونگ واسه رفتی دسشویی یا دستشویی رو ساختی
جیمین: نه خیر عشق حقیقش رو ساخت
تهیونگ: اینطوری که فکر میکنی نیست
جیمین: پس چجوریه
تهیونگ: اتفاقی بود
جیمین: اهوم تو راست میگی
جونکوک: سلام
جیمین: سلام
جونکوک: یاا بدون من کجا رفتی
یونگی: نزاره عشق تهیونگ بود
تهیونگ: یااااا گفتم اتفاقی بود
جیمین: باشه باشه
جونکوک: حالا کی عاشقش شدی😂
تهیونگ: جونکوک تو چه رنگی رو از همه بیشتر دوست داری
جونکوک: الان موقع این سواله
تهیونگ: حالا تو بگو
جونکوک: سفید مشکی خب اکثر همه رو دوست دارم چطور
تهیونگ: اخه میخواستم سر قبرت رنگ لباسی که دوست داری رو بپوشونم
جونکوک: میدونی که من خیلی شوخ طبع هستم
یونگی: خوب دیگه بسه قراره امشب بریم صحنه جرمو بگردیم دیگه
جیمین: اوهوم
جونکوک: خوب پس اماده باشید
ویو هانا
تبش قلبم رفته بود بالا داشتم تند تند از راه پله ها میرفتم بالا
که خوردم به یه پسره ایــــــــی
هیون جو: ببخشید
هانا: اشکالی نداره
هیون جو: کمک میخوای
هانا: ممنون میشم دستشو طرفم دراز کرد که بلند شدم
هیون جو: الان خوبی
هانا: اره ماه گرفتگی هست
هیون جو: چی این اره
هانا: خیلی قشنگه
هیون جو: ممنون اها راستی اسمت چیه من داخل کلاس موسیقی زیاد می بینمت
هانا: ااااا اره فک کنم اسمتم اومممم اها هیون جو
هیون جو: اره نگفتی اسمت چیه
هانا: من هانا هستم
هیون جو: از دیدنت خوشبختم میتونم شمارتو داشته باشم
هانا: اره بنویس************
هیون جو: ممنون بعد میبینمت
هانا: فعلا خدافظ
هیون جو: خدافظ
The end of the part8
part8
هانا: چی اها هیچی کاری داشتی
تهیونگ: اممم خوب نه.. یعنی اره خوب درمورد چند ساعت پیش
هانا: راست میگفتی
تهیونگ: الان که فکر میکنم حق با تو بود هیچ کاری وقتی قیافش معلوم نبود هیچ کاری نمیشود کرد خوب....خوب
هانا: معذرت خوای
تهیونگ: اوهوم
هانا:چیزی خاستی نشد
تهیونگ: به هرحال میخواستم بگم معذرت میخوام خوب دیگه من رفتم
هانا:داشت میرفت که دیدم گوشیش اینجا بود تهیونگااا
تهیونگ: داشتم میرفتم که دیدم هانا داره صدام میکنه بلهــ
هانا: پام به سنگ گیر کرد اوفتادم رو تهیونگ
(میدونم همتون منتظر این صحنه بودید😂)
تهیونگ: که افتاد روم تعجب کرده بودم
هانا: لبام رو لباش بود
جیمین: اوووووو
هانا: سری از روش بلد شدم ببخشید گوشیم یعنی گوشیت میخواستم بدم بفرما د درو
تهیونگ: هنگیده بودم اصلا کی زنگ خورد
یونگی: سلام چی شد تهیونگ واسه رفتی دسشویی یا دستشویی رو ساختی
جیمین: نه خیر عشق حقیقش رو ساخت
تهیونگ: اینطوری که فکر میکنی نیست
جیمین: پس چجوریه
تهیونگ: اتفاقی بود
جیمین: اهوم تو راست میگی
جونکوک: سلام
جیمین: سلام
جونکوک: یاا بدون من کجا رفتی
یونگی: نزاره عشق تهیونگ بود
تهیونگ: یااااا گفتم اتفاقی بود
جیمین: باشه باشه
جونکوک: حالا کی عاشقش شدی😂
تهیونگ: جونکوک تو چه رنگی رو از همه بیشتر دوست داری
جونکوک: الان موقع این سواله
تهیونگ: حالا تو بگو
جونکوک: سفید مشکی خب اکثر همه رو دوست دارم چطور
تهیونگ: اخه میخواستم سر قبرت رنگ لباسی که دوست داری رو بپوشونم
جونکوک: میدونی که من خیلی شوخ طبع هستم
یونگی: خوب دیگه بسه قراره امشب بریم صحنه جرمو بگردیم دیگه
جیمین: اوهوم
جونکوک: خوب پس اماده باشید
ویو هانا
تبش قلبم رفته بود بالا داشتم تند تند از راه پله ها میرفتم بالا
که خوردم به یه پسره ایــــــــی
هیون جو: ببخشید
هانا: اشکالی نداره
هیون جو: کمک میخوای
هانا: ممنون میشم دستشو طرفم دراز کرد که بلند شدم
هیون جو: الان خوبی
هانا: اره ماه گرفتگی هست
هیون جو: چی این اره
هانا: خیلی قشنگه
هیون جو: ممنون اها راستی اسمت چیه من داخل کلاس موسیقی زیاد می بینمت
هانا: ااااا اره فک کنم اسمتم اومممم اها هیون جو
هیون جو: اره نگفتی اسمت چیه
هانا: من هانا هستم
هیون جو: از دیدنت خوشبختم میتونم شمارتو داشته باشم
هانا: اره بنویس************
هیون جو: ممنون بعد میبینمت
هانا: فعلا خدافظ
هیون جو: خدافظ
The end of the part8
۵.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.