پارت ³² تو نمیدونی:)
که همه پاشدن و ما رفتیم
ته:نمی خوای بپرسی؟
ات:نه
ته:چرا
ات:میدونم که تو همچین کاری نکردی! و اینکه یادته بابات چی گفت گفت که بهم اعتماد داشته باشین تو این شرکت همه سعی دارن از هم جداتون کنن.!
که ته بغلم کرد
ته:بریم کجا
ات:بریم خونه
ته: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیم تو راه بودیم ته یهو استپ زد
ات:چیشد
ته:بریم فروشگاه یه چند تا چیز بخریم واسه خونه
پیاده شدیم رفتیم تو فروشگاه که دیدم اون دختره ریوجین اینجاس اهمیتی بهش ندادم دست تهیونگو گرفتم رفتم به سبد برداشتم رفتیم جلو تر که یچیزی برداریم تقریبا همه چیز گرفته بودم
ات:ته پس شیر کاکائو ها کجان
ته:عام فک کنم
ات:عا عا اونجاست وایسا تا بیام
دوییدم دو تا شیر کاکائو برداشتم
برگشتم دیدم ریوجین بزور تهیونگو بغل کرده
سریع رفتم پیششون تهیونگ هلش داد
سریع یقشو گرفتم
ریوجین:ولم میکنی یا
ات:یا چی ها رییس شرکت ال استار یقمو گرفته هوم یا اینکه اومدم هرزگی کنم که از هم جداشون کنم؟ببین بار اخره که میبینم به تهیونگ نزدیک نمیشی یا حرف در میاری گفتم خط قرمزه من تهیونگه و رفیقامن
ریجون: اگه نزدیک بشم؟
گلوش و محکم تر فشار دادم
ات:این میشه اکی؟
ریوجین:با...با...شه
یقشو ول مردم داشت میرفت که بلند داد زدم
ات:نزدیکه عشقم نمیشیییییی
که ته بغلم کرد
ته:اروم اروم
ات:اینا نمیفهمن احساس مالکیت نثبت بهت دارم البته که دارمم
ته خندید
ته:پس من مالکم دارم
ات:بله
تع:خب بیا خریدارو برداریم و بریم
سریع خریدارو حساب کردیم رفتیم بیرون و رسیدیم خونه کتمو انداختم رو مبل و ولو شدم رو مبل که ته روم خیمه زد
ات:چته
ته: من گشنمه
ات:خو پاشو غذا درست کنم
ته:نه
فهمیدم چی میگه که لبامو کوبوندم رو لباشو همراهی میکرد که هلش دادم اونور
ات:پرو نشو می خوام غذا درست کنم پدصگ
ته: سکوت میکنم
رفتم تو اشپز خونه ماکارونی دست کنم کلی پنیر پیتزا بهش زدم که خوشمزه شه دیدم که ته دستش تو سرشه و داره پرونده ها رو می خونه رفتم نشستم پیشش دیدم داره جابه جا می خونه
ات:ببین عشقم لینو بزاری اینجا اینم اینجا اها پرونده ها الان درسته
تو بغلش ولو شدم
ته:اگ نداشتمت چیکار می کردم
ات: قرار نیست نداشته باشیم
ات:بلند شو بینممممم غذام سوختتتت
سریع رفتم تو آشپزخونه خدا و شکر نسوخته بود در اوردم بردم گذاشتم رومیز
ات:تهیونگااااا امادستتت
که دیدم تهیونگ با دو نشست رو صندلی و شروع کردن به خوردن
ات:یاااا خدااا ارو باش عزیزما
خیلی خوشمزه می خورد چقد خندم گرفته بود
جاست حمایت عشقاممم:)
ته:نمی خوای بپرسی؟
ات:نه
ته:چرا
ات:میدونم که تو همچین کاری نکردی! و اینکه یادته بابات چی گفت گفت که بهم اعتماد داشته باشین تو این شرکت همه سعی دارن از هم جداتون کنن.!
که ته بغلم کرد
ته:بریم کجا
ات:بریم خونه
ته: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیم تو راه بودیم ته یهو استپ زد
ات:چیشد
ته:بریم فروشگاه یه چند تا چیز بخریم واسه خونه
پیاده شدیم رفتیم تو فروشگاه که دیدم اون دختره ریوجین اینجاس اهمیتی بهش ندادم دست تهیونگو گرفتم رفتم به سبد برداشتم رفتیم جلو تر که یچیزی برداریم تقریبا همه چیز گرفته بودم
ات:ته پس شیر کاکائو ها کجان
ته:عام فک کنم
ات:عا عا اونجاست وایسا تا بیام
دوییدم دو تا شیر کاکائو برداشتم
برگشتم دیدم ریوجین بزور تهیونگو بغل کرده
سریع رفتم پیششون تهیونگ هلش داد
سریع یقشو گرفتم
ریوجین:ولم میکنی یا
ات:یا چی ها رییس شرکت ال استار یقمو گرفته هوم یا اینکه اومدم هرزگی کنم که از هم جداشون کنم؟ببین بار اخره که میبینم به تهیونگ نزدیک نمیشی یا حرف در میاری گفتم خط قرمزه من تهیونگه و رفیقامن
ریجون: اگه نزدیک بشم؟
گلوش و محکم تر فشار دادم
ات:این میشه اکی؟
ریوجین:با...با...شه
یقشو ول مردم داشت میرفت که بلند داد زدم
ات:نزدیکه عشقم نمیشیییییی
که ته بغلم کرد
ته:اروم اروم
ات:اینا نمیفهمن احساس مالکیت نثبت بهت دارم البته که دارمم
ته خندید
ته:پس من مالکم دارم
ات:بله
تع:خب بیا خریدارو برداریم و بریم
سریع خریدارو حساب کردیم رفتیم بیرون و رسیدیم خونه کتمو انداختم رو مبل و ولو شدم رو مبل که ته روم خیمه زد
ات:چته
ته: من گشنمه
ات:خو پاشو غذا درست کنم
ته:نه
فهمیدم چی میگه که لبامو کوبوندم رو لباشو همراهی میکرد که هلش دادم اونور
ات:پرو نشو می خوام غذا درست کنم پدصگ
ته: سکوت میکنم
رفتم تو اشپز خونه ماکارونی دست کنم کلی پنیر پیتزا بهش زدم که خوشمزه شه دیدم که ته دستش تو سرشه و داره پرونده ها رو می خونه رفتم نشستم پیشش دیدم داره جابه جا می خونه
ات:ببین عشقم لینو بزاری اینجا اینم اینجا اها پرونده ها الان درسته
تو بغلش ولو شدم
ته:اگ نداشتمت چیکار می کردم
ات: قرار نیست نداشته باشیم
ات:بلند شو بینممممم غذام سوختتتت
سریع رفتم تو آشپزخونه خدا و شکر نسوخته بود در اوردم بردم گذاشتم رومیز
ات:تهیونگااااا امادستتت
که دیدم تهیونگ با دو نشست رو صندلی و شروع کردن به خوردن
ات:یاااا خدااا ارو باش عزیزما
خیلی خوشمزه می خورد چقد خندم گرفته بود
جاست حمایت عشقاممم:)
۱۴.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.