سرزمین عجیب پارت٭7٭
*ویو ات*
توی اتاق نشسته بودم که یهو چندتا خدمتکار بدون در زدن اومدن داخل یکم فک کردم و فهمیدم پس حتما اینا هستن که میخوان زن ارباب بشن
+چی میخوایید
یکی از خدمتکارا:ارباب رو
+هه اون وقت چرا
یکی از خدمتکارا:چون تو اونو از ما گرفتی
+من نگرفتم خودش منو خواست
یکی از خدمتکارا:الان نشونت میدم که نباید ارباب رو از ما بدزدی.. بچه شروع کنین
که یه همه سرم ریختن و کتکم میزدن و منم گریه میکردم که بس کنن که یهو..
*ویو جیمین*
توی حیاط بودم که دیگه حالم جا نیومد رفتم بالا تو اتاق که دیدم صداهایی میاد رفتم نزدیکتر و دیدم.. چیییی اونا دارن ات رو میزنن
_هیییییی*داد*
همه خدمتکارا از کتک زدن ات دستش برداشتن و با ترس به ارباب نگاه کردن
_اینجا چه خبره
همه خدمتکارا:ا... ارباب*ترسیدن*
_کثافت های عوضی شما زن منو میزنید.. نشونتون میدم برید بیرون *داد عصبی*
همه خدمتکارا با ترس رفتن بیرون و منم رفتم پیش ات
_ات.. حالت خوبه
+*سرفه*خوبم
_پاشو روی تخت بشین
روی تخت نشوندمش و منم رفتم دکتر رو صدا زدم و اومد ات رو معاینه کرد و گفت چیزی نیس دکتر رفت و منم پیش ات موندم... ات چون بهش سرم زده بودن بیهوش بود و منم کنارش نشستم و با دستم صورتشو نوازش کردم
_خیلی دوست دارم
سریع از اونجا خارج شدم و رفتم سمت خدمتکارا... اونا رو توی انباری زندانی کرده بودم.. رفتم پیششون و با عصبانیت و داد گفتم
_هی عوضی ها شما چیکار کردید هااااا... شما ها انسان نیستید بلکه حیوانید.. عوضی های آشغال همتون رو میکشم*داد خیلی عصبی*
تفنگمو در اوردم و به هرکدومشون شلیک کردم و به نگهبان ها گفتم که جسد ها رو از اینجا ببرن.. خودم هم رفتم بالا پیش ات.. دیدم بهوش اومده بود
*ویو ات*
چشامو باز کردم دیدم روی تختم یادم اومد کتکم زدن جسیکا گفت مواظب خودت باش.. داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم ارباب اومد
_ات
+ارباب
_ارباب؟! ارباب نه جیمین
+ب.. باشه جیمین
_خوبه.. حالا چطوره
+خوبم ممنون
_اونا رو کشتم تو دیگه از شرشون خلاص شدیم
+چی؟! اونا رو کشتی
_اره مگه چیه
+ولی این کار بدی عه
_خب من عاشق کار بدم.. همینو دوس دارم مثل کشتن مردم
+..
_خب استراحت کن من میرم
+..
جیمین از اتاق رفت بیرون و منم تنها شدم.. من الان فقط باید روی کلید تمرکز کنم و مردم رو نجات بدم..
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
توی اتاق نشسته بودم که یهو چندتا خدمتکار بدون در زدن اومدن داخل یکم فک کردم و فهمیدم پس حتما اینا هستن که میخوان زن ارباب بشن
+چی میخوایید
یکی از خدمتکارا:ارباب رو
+هه اون وقت چرا
یکی از خدمتکارا:چون تو اونو از ما گرفتی
+من نگرفتم خودش منو خواست
یکی از خدمتکارا:الان نشونت میدم که نباید ارباب رو از ما بدزدی.. بچه شروع کنین
که یه همه سرم ریختن و کتکم میزدن و منم گریه میکردم که بس کنن که یهو..
*ویو جیمین*
توی حیاط بودم که دیگه حالم جا نیومد رفتم بالا تو اتاق که دیدم صداهایی میاد رفتم نزدیکتر و دیدم.. چیییی اونا دارن ات رو میزنن
_هیییییی*داد*
همه خدمتکارا از کتک زدن ات دستش برداشتن و با ترس به ارباب نگاه کردن
_اینجا چه خبره
همه خدمتکارا:ا... ارباب*ترسیدن*
_کثافت های عوضی شما زن منو میزنید.. نشونتون میدم برید بیرون *داد عصبی*
همه خدمتکارا با ترس رفتن بیرون و منم رفتم پیش ات
_ات.. حالت خوبه
+*سرفه*خوبم
_پاشو روی تخت بشین
روی تخت نشوندمش و منم رفتم دکتر رو صدا زدم و اومد ات رو معاینه کرد و گفت چیزی نیس دکتر رفت و منم پیش ات موندم... ات چون بهش سرم زده بودن بیهوش بود و منم کنارش نشستم و با دستم صورتشو نوازش کردم
_خیلی دوست دارم
سریع از اونجا خارج شدم و رفتم سمت خدمتکارا... اونا رو توی انباری زندانی کرده بودم.. رفتم پیششون و با عصبانیت و داد گفتم
_هی عوضی ها شما چیکار کردید هااااا... شما ها انسان نیستید بلکه حیوانید.. عوضی های آشغال همتون رو میکشم*داد خیلی عصبی*
تفنگمو در اوردم و به هرکدومشون شلیک کردم و به نگهبان ها گفتم که جسد ها رو از اینجا ببرن.. خودم هم رفتم بالا پیش ات.. دیدم بهوش اومده بود
*ویو ات*
چشامو باز کردم دیدم روی تختم یادم اومد کتکم زدن جسیکا گفت مواظب خودت باش.. داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم ارباب اومد
_ات
+ارباب
_ارباب؟! ارباب نه جیمین
+ب.. باشه جیمین
_خوبه.. حالا چطوره
+خوبم ممنون
_اونا رو کشتم تو دیگه از شرشون خلاص شدیم
+چی؟! اونا رو کشتی
_اره مگه چیه
+ولی این کار بدی عه
_خب من عاشق کار بدم.. همینو دوس دارم مثل کشتن مردم
+..
_خب استراحت کن من میرم
+..
جیمین از اتاق رفت بیرون و منم تنها شدم.. من الان فقط باید روی کلید تمرکز کنم و مردم رو نجات بدم..
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
۴.۳k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.