دوپارتی هانما پارت۲
[درخواست:@hanma.shuji]
گوشی ا.ت زنگ خورد و جواب داد
هانما:ا.ت بیا پاین
ا.ت:باشه
ا.ت رفت پاین
همین که هانما رو دید بغل اش کرد
ا.ت :سلام هانما
هانما:سلام ا.ت
چون از خونه ا.ت تا محل فستیوال راهی نبود قرار شد پیاده برن
زمانی که به محل فستیوال رسیدید ساعت ۸ بود
ا.ت که دست هانما رو گرفته بود و سمت غرفه خوراکی میبرد:هانما بیا بریم اونجا یه عالمه چیز خوشمزه داره
هانما یه زره سرخ شده:با...باشه ا.ت
*رفتن و جلوی غرفه وایستادن*
ا.ت یه لواشک برداشت که شکل گل روز بود برداشت
ا.ت:هانما یه زره خم شو
هانما:ن..نه لازم نیست
ا.ت رو نوک پاهاش وایستاد:پس دهنت رو باز کن
هانما سرخ: باشه
*ا.ت لواشک رو تو دهن هانما گذاشت ولی پاش پیچ خورد و داشت می افتاد*
ا.ت تو ذهن:یا خدااااااااا
که هانما کمرت رو گرفت و چسبوند به خودش
هانما:نیوفتی پیشی کوچولو*لبخند دختر کش*
ا.ت سرخ :ممنونم
خلاصه بعد از یک ساعت و نیم گشت و گذار رفتید به جای دور تر از فستیوال
روی یه تپه که درخت بزرگ داشت و دوتا کنده *تنه درخت* و از درخت چراغ های زرد آویزون بود
فضای رمانتیکی بود
نیم ساعته دیگه آتیش بازی شروع میشد
توی چند دقیقه با هم در باره موضوع های مختلفی صحبت کردین و خندیدن
هانما پاشد اومد جلوت وایستاد و به چشمات نگاه کرد
هانما: ا.ت میخوام یه چیزی رو بهت بگم
ا.ت: بگو میشنوم
هانما با سرخی:ا.ت من تورو از راهنمايي یعتی کلاس هفتم دوست دارم
اول اش روت کراش بودن ولی بعد فهمیدم که من روت کراش نیستم عاشقتم هر روز که میگذره بیشتر عاشق ات میشم
*هانما دستش رو کرد تو جیب اش و جعبهی زرشکی رنگ که توش حلقه بود رو در آورد جلوی ا.ت زانو زد و در اش رو باز کرد*
هانما:دوست دارم این فرشته که اینجا واستاده و داره بهم نگاه میکنه برای من بشه
ا.ت آیا قبول میکنی تا آخر عمرت همسر من باشی؟
قول میدم حتا جونمم بهت بدم
ا.ت:من قبول میکنم
سپس هانما حلقه رو توی انگشت ا.ت کرد
هانما:ا.ت خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم هانمی
هانما خنده ریزی کرد و خم شد لب هاش رو لبات گذاشت
همون لحظه آتیش بازی شروع شد و نور فشفشه ها تو آسمون زمانی که داشتید هم رو میبوسیدید رو صورتتون افتاد و خاطره خوشی رو رقم زد
نویسنده:هانما جان چه طور شد؟
ولی از نظر خودم یکی از قشنگ ترین چند پارتی ها بود
حمایت یادتون نره
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
گوشی ا.ت زنگ خورد و جواب داد
هانما:ا.ت بیا پاین
ا.ت:باشه
ا.ت رفت پاین
همین که هانما رو دید بغل اش کرد
ا.ت :سلام هانما
هانما:سلام ا.ت
چون از خونه ا.ت تا محل فستیوال راهی نبود قرار شد پیاده برن
زمانی که به محل فستیوال رسیدید ساعت ۸ بود
ا.ت که دست هانما رو گرفته بود و سمت غرفه خوراکی میبرد:هانما بیا بریم اونجا یه عالمه چیز خوشمزه داره
هانما یه زره سرخ شده:با...باشه ا.ت
*رفتن و جلوی غرفه وایستادن*
ا.ت یه لواشک برداشت که شکل گل روز بود برداشت
ا.ت:هانما یه زره خم شو
هانما:ن..نه لازم نیست
ا.ت رو نوک پاهاش وایستاد:پس دهنت رو باز کن
هانما سرخ: باشه
*ا.ت لواشک رو تو دهن هانما گذاشت ولی پاش پیچ خورد و داشت می افتاد*
ا.ت تو ذهن:یا خدااااااااا
که هانما کمرت رو گرفت و چسبوند به خودش
هانما:نیوفتی پیشی کوچولو*لبخند دختر کش*
ا.ت سرخ :ممنونم
خلاصه بعد از یک ساعت و نیم گشت و گذار رفتید به جای دور تر از فستیوال
روی یه تپه که درخت بزرگ داشت و دوتا کنده *تنه درخت* و از درخت چراغ های زرد آویزون بود
فضای رمانتیکی بود
نیم ساعته دیگه آتیش بازی شروع میشد
توی چند دقیقه با هم در باره موضوع های مختلفی صحبت کردین و خندیدن
هانما پاشد اومد جلوت وایستاد و به چشمات نگاه کرد
هانما: ا.ت میخوام یه چیزی رو بهت بگم
ا.ت: بگو میشنوم
هانما با سرخی:ا.ت من تورو از راهنمايي یعتی کلاس هفتم دوست دارم
اول اش روت کراش بودن ولی بعد فهمیدم که من روت کراش نیستم عاشقتم هر روز که میگذره بیشتر عاشق ات میشم
*هانما دستش رو کرد تو جیب اش و جعبهی زرشکی رنگ که توش حلقه بود رو در آورد جلوی ا.ت زانو زد و در اش رو باز کرد*
هانما:دوست دارم این فرشته که اینجا واستاده و داره بهم نگاه میکنه برای من بشه
ا.ت آیا قبول میکنی تا آخر عمرت همسر من باشی؟
قول میدم حتا جونمم بهت بدم
ا.ت:من قبول میکنم
سپس هانما حلقه رو توی انگشت ا.ت کرد
هانما:ا.ت خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم هانمی
هانما خنده ریزی کرد و خم شد لب هاش رو لبات گذاشت
همون لحظه آتیش بازی شروع شد و نور فشفشه ها تو آسمون زمانی که داشتید هم رو میبوسیدید رو صورتتون افتاد و خاطره خوشی رو رقم زد
نویسنده:هانما جان چه طور شد؟
ولی از نظر خودم یکی از قشنگ ترین چند پارتی ها بود
حمایت یادتون نره
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
۷.۲k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.