پارت"۳"
_چون اگر بخوام دقیق بگم ۶ ماهه همو ندیدیم چطور توقع داری الان برم؟
+خب باشه مگه چیه؟
سعی کردم جوری باشم که انگار برام مهم نیست ولی از درون داشتم میسوختم
_جوری نباش که انگار برات مهم نیست
یک قورت از نوشیدنی داخل دستم و خوردم و طعم به شدت تلخی رویه زبونم روونه شد که میخواستم اوق بزنم و بالا بیارم
مزهی زهرمار میداد
+چون برام مهم نیست
_باشه تو خوبی
+هَع؟
رویه میز روبه روم نشست و چشماشو باریک کرد
+باز چته؟
_اومدم یه چیزی ازت بگیرم و برم!
+چ...!؟
حرفم هنوز تموم نشده بود که صدای شکستن لیوانا بلندشد
یهو همهمه ایی ایجاد شد و گارسون بدبخت اون وسط پخش و پلا شده بود ناخواسته بلندشدم و سمتش رفتم دستشو گرفتم و کمکش کردم تا بلند بشه ولی کس دیگه ایی اونو از زیر گردنش بلند کرد و از رویه شانه ی من برش داشت
_نمیخواد تو این کارارو انجام بدی!
+حالت خوبه!؟
=اره من خوبم متاسفم
+ا اصلا ایرادی نداره
=چرا اخه لباستون...
وقتی به سر و وضعم نگاه کردم دیدم که بخش بزرگی از لباسم پرشده از خون دستش
=من واقعا عذرمیخوام
وقتی سرافکندگی شو دیدم دلم به رحم اومد
+اصلا مهم نیست مهم اینه که خودت خوب باشی
=من کامل خوبم
+باید دستتو...
=خودم درستش میکنم
+اوع با..باشه
وقتی اوضاع آروم شد شخصی دستمو گرفت و کشید سمت خارج از بار
+چ..چته
_نگاه کن لباستو چیکار کرد کل بدنتو خونی کرد(داد) از کجا معلوم همون موقع هم لمست نکرده باشه(عربده)
+نکرده
_از کجا میدونی تو که نفهمیدی(داد)آخه این چه لباسیه(داد)
_با این لباس میخوای بری خونه؟
+خُ...خب
+خودم ماشین دارم و میتونم برم
_من نمیزارم بری مگه آرزوت این نبود که من برای آشتی کردن بیام پیشت؟
چشمام پرید و دهنم باز موند و دستام شل شد
همونطور که با پوزخند بهم نگاه میکرد سرشو به طرفی کج کرد و نگام کرد
_چیه؟انتظارشو نداشتی؟
این داستان ادامه دارد ...
فقط مشتاقم
+خب باشه مگه چیه؟
سعی کردم جوری باشم که انگار برام مهم نیست ولی از درون داشتم میسوختم
_جوری نباش که انگار برات مهم نیست
یک قورت از نوشیدنی داخل دستم و خوردم و طعم به شدت تلخی رویه زبونم روونه شد که میخواستم اوق بزنم و بالا بیارم
مزهی زهرمار میداد
+چون برام مهم نیست
_باشه تو خوبی
+هَع؟
رویه میز روبه روم نشست و چشماشو باریک کرد
+باز چته؟
_اومدم یه چیزی ازت بگیرم و برم!
+چ...!؟
حرفم هنوز تموم نشده بود که صدای شکستن لیوانا بلندشد
یهو همهمه ایی ایجاد شد و گارسون بدبخت اون وسط پخش و پلا شده بود ناخواسته بلندشدم و سمتش رفتم دستشو گرفتم و کمکش کردم تا بلند بشه ولی کس دیگه ایی اونو از زیر گردنش بلند کرد و از رویه شانه ی من برش داشت
_نمیخواد تو این کارارو انجام بدی!
+حالت خوبه!؟
=اره من خوبم متاسفم
+ا اصلا ایرادی نداره
=چرا اخه لباستون...
وقتی به سر و وضعم نگاه کردم دیدم که بخش بزرگی از لباسم پرشده از خون دستش
=من واقعا عذرمیخوام
وقتی سرافکندگی شو دیدم دلم به رحم اومد
+اصلا مهم نیست مهم اینه که خودت خوب باشی
=من کامل خوبم
+باید دستتو...
=خودم درستش میکنم
+اوع با..باشه
وقتی اوضاع آروم شد شخصی دستمو گرفت و کشید سمت خارج از بار
+چ..چته
_نگاه کن لباستو چیکار کرد کل بدنتو خونی کرد(داد) از کجا معلوم همون موقع هم لمست نکرده باشه(عربده)
+نکرده
_از کجا میدونی تو که نفهمیدی(داد)آخه این چه لباسیه(داد)
_با این لباس میخوای بری خونه؟
+خُ...خب
+خودم ماشین دارم و میتونم برم
_من نمیزارم بری مگه آرزوت این نبود که من برای آشتی کردن بیام پیشت؟
چشمام پرید و دهنم باز موند و دستام شل شد
همونطور که با پوزخند بهم نگاه میکرد سرشو به طرفی کج کرد و نگام کرد
_چیه؟انتظارشو نداشتی؟
این داستان ادامه دارد ...
فقط مشتاقم
۳۴.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.