فیک تهیونگ( پروانه سیاه) پارت ۶۵
(یک هفته بعد)
«یونا»
یک هفته!...یک هفته مثل برق و باد گذشت و این بازی مارو بیشتر و بیشتر روی انگشتش میچرخوند!...تنها کاری هم که من میتونستم بکنم از بین بردن مدارکی که باهاش تهدیدم میکردن بود!
تهیونگ هم که انگار این دادستان و بازپرس به همه شک داره... لعنتی مو رو از ماست میکشه بیرون...حتی نمیتونی جلوش آب بخوری.
تصمیم گرفتم از روی تخت بلند شم...همه طبقه پایین بودن...فقط من بالا بودن... توی همین مدت هم به اندازه کافی بهم مشکوک شدن...حداقل بیشتر از این شک نکنن!
بلند شدم رفتم طبقه پایین...مثل همیشه!...عمارت توی سکوت به سر میبرد!...همه دور هم جمع بودن ولی سکوت حکم به فرما بود!...مثل همیشه همه ذهنشون درگیر یه چیز بود... فقط و فقط پارک ا.ت!
نمیفهمم این ا.ت مهر مار داره انقد بهش فکر میکنن.
تهیونگ هم که کم مونده بیاد عکس ا.ت رو قاب بگیره بزنه به دیوار!(حسودی میکنی؟🗿)
چند روز پیش جواب نهش قبر اومد...مثل اینکه فرضیه ی میشا درست از آب در نیومد و ا.ت واقعا مرده و خودکشی کرده.
رفتم و روی مبل نشستم...یقه لباسم رو گرفتم و کمی تکون دادم که شاید یکم هوا به بدنم و مغزم رسید.
حدوداً چند دقیقه ای میشه که نشستم این گوشه...حوصلم سر رفته بود.
تا اومدم بحث رو باز کنم که زنگ در به صدا در اومد.
تهیونگ که بزور دست از فکر کردن برداشت...دستش رو با خستگی روی چشماش کشید و با کلافگی گفت:
تهیونگ: آه...آخه ساعت دوازده ظهر کی اومده اینجا؟!
تا خدمتکار خواست بره سمت در...که میشا بلند شد و گفت:
میشا: وایسا...وایسا...بزار من برم درو باز کنم...خسته شدم از بس نشستم...پاهام خشک شد.
رفت سمت در...درو باز کرد معلوم نبود کی پشت دره...ولی وقتی اومد با چند تا پاکت توی دستش اومد.
انگاری که کمی گیج شده و نمیدونه از کجا شروع کنه.
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
میشا: امممم...خب انگاری یه نفر برای هممون یه پاکت مخصوص فرستاده که اسم هرکسی روشه!
تهیونگ: یعنی چی؟...نمیدونی کی فرستاده... مشخصاتش رو نگفت؟
میشا: نه خیر هیچی نگفت فقط اینارو داد و یه برگه بهم داد که امضا کنم...بعد هم گذاشت رفت.
میون: حالا توی پاکت ها میدونی چیه؟
میشا: نه!...خب از کجا باید بدونم...پاکت همه رو میدم...تیان اولین پاکت مال توئه!
یکی یکی پاکت هارو داد بهمون...و من ذره ای جرعت برای باز کردن اون پاکت نداشتم...بند بند وجودم به لرزه در اومده بود...اون قدری استرس داشتم که عرق سرد از پیشونیم میریخت پایین...دستی به سرم کشیدم که کمی عرق رو پاک کنم...هوا یهو به طرز وحشتناکی گرم شد.
ترسم رو کنار گذاشتم و آروم آروم دره پاکت رو باز کردم.
با چیزی که دیدم...مغزم هنگ کرد!...این بازی مارو مسخره کرده؟!
دعوت نامه ی یه مهمونی خصوصی رو برامون فرستاده بود...بلیط وی آی پی هم فرستاده!
یه نگاه دیگه به داخل پاکت انداختم یه کاغذ دیگه هم داخل پاکت بود...که روش نوشته بود:
_بلیط VIP...امروز باهم ملاقات میکنیم!
بدنم یخ کرد... قطعاً امروز روز مرگ منه!
بزور نگاهم رو از کاغذ گرفتم و به بقیه دادن.
همه تعجب کرده بودن.
میون: این...این مکانی که اینجا نوشته یه کلاب شبانه بوده که بخاطر نداشتن مجوز پلمپ شده...الان برای ما بلیط وی آی پی این کلاب رو فرستاده...خدایا مرگ این بازی چیه آخه!؟
تیان: به نظرتون در مورد قتل یون هی چیزی هم میدونه؟
یونا: چرا یهو یاد این موضوع افتادی؟
تهیونگ: صد درصد کسی که اینکارو کرده یه چیزایی در مورد مرگ مشکوک یون هی میدونه!
امروز مرگ من حتمی بود!
تهیونگ: اینجا نوشته ساعت هفت شب اینجا باشید... رأس ساعت هفت آماده باشید میریم!
ادامه دارد......
یکم اسپویل میکنم دلتون ضعف کنه:
تهیونگ که اسم گربه ی جیسون رو میزاره ا.ت😂🔥
ا.ت هم که براش آبرو نمیزاره🗿🤲🏻
«یونا»
یک هفته!...یک هفته مثل برق و باد گذشت و این بازی مارو بیشتر و بیشتر روی انگشتش میچرخوند!...تنها کاری هم که من میتونستم بکنم از بین بردن مدارکی که باهاش تهدیدم میکردن بود!
تهیونگ هم که انگار این دادستان و بازپرس به همه شک داره... لعنتی مو رو از ماست میکشه بیرون...حتی نمیتونی جلوش آب بخوری.
تصمیم گرفتم از روی تخت بلند شم...همه طبقه پایین بودن...فقط من بالا بودن... توی همین مدت هم به اندازه کافی بهم مشکوک شدن...حداقل بیشتر از این شک نکنن!
بلند شدم رفتم طبقه پایین...مثل همیشه!...عمارت توی سکوت به سر میبرد!...همه دور هم جمع بودن ولی سکوت حکم به فرما بود!...مثل همیشه همه ذهنشون درگیر یه چیز بود... فقط و فقط پارک ا.ت!
نمیفهمم این ا.ت مهر مار داره انقد بهش فکر میکنن.
تهیونگ هم که کم مونده بیاد عکس ا.ت رو قاب بگیره بزنه به دیوار!(حسودی میکنی؟🗿)
چند روز پیش جواب نهش قبر اومد...مثل اینکه فرضیه ی میشا درست از آب در نیومد و ا.ت واقعا مرده و خودکشی کرده.
رفتم و روی مبل نشستم...یقه لباسم رو گرفتم و کمی تکون دادم که شاید یکم هوا به بدنم و مغزم رسید.
حدوداً چند دقیقه ای میشه که نشستم این گوشه...حوصلم سر رفته بود.
تا اومدم بحث رو باز کنم که زنگ در به صدا در اومد.
تهیونگ که بزور دست از فکر کردن برداشت...دستش رو با خستگی روی چشماش کشید و با کلافگی گفت:
تهیونگ: آه...آخه ساعت دوازده ظهر کی اومده اینجا؟!
تا خدمتکار خواست بره سمت در...که میشا بلند شد و گفت:
میشا: وایسا...وایسا...بزار من برم درو باز کنم...خسته شدم از بس نشستم...پاهام خشک شد.
رفت سمت در...درو باز کرد معلوم نبود کی پشت دره...ولی وقتی اومد با چند تا پاکت توی دستش اومد.
انگاری که کمی گیج شده و نمیدونه از کجا شروع کنه.
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
میشا: امممم...خب انگاری یه نفر برای هممون یه پاکت مخصوص فرستاده که اسم هرکسی روشه!
تهیونگ: یعنی چی؟...نمیدونی کی فرستاده... مشخصاتش رو نگفت؟
میشا: نه خیر هیچی نگفت فقط اینارو داد و یه برگه بهم داد که امضا کنم...بعد هم گذاشت رفت.
میون: حالا توی پاکت ها میدونی چیه؟
میشا: نه!...خب از کجا باید بدونم...پاکت همه رو میدم...تیان اولین پاکت مال توئه!
یکی یکی پاکت هارو داد بهمون...و من ذره ای جرعت برای باز کردن اون پاکت نداشتم...بند بند وجودم به لرزه در اومده بود...اون قدری استرس داشتم که عرق سرد از پیشونیم میریخت پایین...دستی به سرم کشیدم که کمی عرق رو پاک کنم...هوا یهو به طرز وحشتناکی گرم شد.
ترسم رو کنار گذاشتم و آروم آروم دره پاکت رو باز کردم.
با چیزی که دیدم...مغزم هنگ کرد!...این بازی مارو مسخره کرده؟!
دعوت نامه ی یه مهمونی خصوصی رو برامون فرستاده بود...بلیط وی آی پی هم فرستاده!
یه نگاه دیگه به داخل پاکت انداختم یه کاغذ دیگه هم داخل پاکت بود...که روش نوشته بود:
_بلیط VIP...امروز باهم ملاقات میکنیم!
بدنم یخ کرد... قطعاً امروز روز مرگ منه!
بزور نگاهم رو از کاغذ گرفتم و به بقیه دادن.
همه تعجب کرده بودن.
میون: این...این مکانی که اینجا نوشته یه کلاب شبانه بوده که بخاطر نداشتن مجوز پلمپ شده...الان برای ما بلیط وی آی پی این کلاب رو فرستاده...خدایا مرگ این بازی چیه آخه!؟
تیان: به نظرتون در مورد قتل یون هی چیزی هم میدونه؟
یونا: چرا یهو یاد این موضوع افتادی؟
تهیونگ: صد درصد کسی که اینکارو کرده یه چیزایی در مورد مرگ مشکوک یون هی میدونه!
امروز مرگ من حتمی بود!
تهیونگ: اینجا نوشته ساعت هفت شب اینجا باشید... رأس ساعت هفت آماده باشید میریم!
ادامه دارد......
یکم اسپویل میکنم دلتون ضعف کنه:
تهیونگ که اسم گربه ی جیسون رو میزاره ا.ت😂🔥
ا.ت هم که براش آبرو نمیزاره🗿🤲🏻
۴.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.