part ①⓪🦭👩🦯
یونگی « با این حرف بورام سرم رو بالا اوردم و به در نگاه کردم! بورام راست میگفت ظاهرا جلیسا فالگوش ایستاده بود.... بلند شدم و در رو یهویی باز کردم که پهن زمین شد! میتونستم بگیرمش اما ترجیه دادم بیفته زمین... یه جلسه توجیهی باید برای تو هم بزاریم جلیسا؟
جلیسا « آخ کمرم... من داشتم رد میشدم چته
جیهوپ « آهان بعد موقع رد شدن به در میچسبین خانم مین؟
جلیسا « اره به در میچسبم
یونگی « مقابلش روی زمین زانو زدم و گفتم « بهتره گورتو گم کن تا به روش خودم بیرونت نکردم! اما قبلش بهتره حالا که تا اینجا اومدی از یه نفر عذرخواهی کنی...
_نگاهش رو از جلیسا گرفت و به بورام داد! دلش خوشی از بورام نداشت و به موقعش حسابش رو میرسید اما جلیسا در حدی نبود که به بورام توهین کنه! جلیسا که متوجه حرف یونگی شده بود اخمی کرد و گفت
جلیسا « از این عذرخواهی کنم؟؟؟؟ چرا؟
یونگی « یادت رفته اون بیرون چیا بهش گفتی؟
بورام « با تعجب به مکالمه یونگی و جلیسا گوش میدادم! باورم نمیشد یونگی از جلیسا خواسته از من عذرخواهی کنه و اونجوری بیرونش کنه.... به جیهوپ نگاه کردم که از سر جاش بلند شد و دقیقا پشت سرم ایستاد... بعد سرش رو پایین اورد و نزدیک گوشم گفت
جیهوپ « دختر بد ! یاد بگیر اول بهش فرصت بده توضیح بده بعد مجازاتش کن! بعد از جلیسا تو باید از یونگی عذرخواهی کنی اوکیه؟
بورام « اما جیهوپ
جیهوپ « همین که گفتم
جلیسا « یونگی یه روی ترسناک داشت که فقط من اونو دیده بودم! دوست نداشتم جلوی بورام خوردم کنه اما یونگی واقعا ترسناک بود... با یادآوری نقشه ای که داشتم نیشخندی زدم و با مظلومی گفتم « خیلی خب باشه.... بلند شدم و به طرف بورام رفتم... یونگی و جیهوپ مشکوک نگاهم میکردن
یونگی « جلیسا
جلیسا « با صدای یونگی متوقف شدم و سوالی نگاهش کردم
یونگی « من تو رو خوب میشناسم جلی! چی تو مغزت میگذره؟
جلیسا « باور کن هیچی
یونگی « بیا اینجا ببینم
جلیسا « کاغذ توی مشتم رو بیشتر فشردم و بی معطلی جلو رفتم... اگه معطل میکردم کارم ساخته بود
بورام « یونگی دستش رو توی جیبش کرد و به دیوار تکیه داد... جلیسا جلو رفت و مدتی بهم خیره شدن که یونگی گفت
یونگی « دست راستت رو بیار جلو
جلیسا « چرا؟
یونگی « حرفم رو دوباره تکرار کنم؟
جلیسا « لعنتی! با باز شدن مچ دستم و دیدن پودر قارچ سمی ای که بورام بهش حساسیت داشت اخم های یونگی و جیهوپ درهم رفت و قبل از اینکه تیکه تیکه ام کنن پا به فرار گذاشتم
یونگی « میدونستم یه چیزی زیر سر داره... میرم دنبالش
جیهوپ « نمیخواد... میشه بورام رو برسونی؟ باید برم شرکت
یونگی « آخ...
بورام « ببخشید یونگی
یونگی « هان؟
بورام « م... من زود قضاوتت کردم... خب خب... ببخشید
یونگی « الان از من عذرخواهی کردی؟
جلیسا « آخ کمرم... من داشتم رد میشدم چته
جیهوپ « آهان بعد موقع رد شدن به در میچسبین خانم مین؟
جلیسا « اره به در میچسبم
یونگی « مقابلش روی زمین زانو زدم و گفتم « بهتره گورتو گم کن تا به روش خودم بیرونت نکردم! اما قبلش بهتره حالا که تا اینجا اومدی از یه نفر عذرخواهی کنی...
_نگاهش رو از جلیسا گرفت و به بورام داد! دلش خوشی از بورام نداشت و به موقعش حسابش رو میرسید اما جلیسا در حدی نبود که به بورام توهین کنه! جلیسا که متوجه حرف یونگی شده بود اخمی کرد و گفت
جلیسا « از این عذرخواهی کنم؟؟؟؟ چرا؟
یونگی « یادت رفته اون بیرون چیا بهش گفتی؟
بورام « با تعجب به مکالمه یونگی و جلیسا گوش میدادم! باورم نمیشد یونگی از جلیسا خواسته از من عذرخواهی کنه و اونجوری بیرونش کنه.... به جیهوپ نگاه کردم که از سر جاش بلند شد و دقیقا پشت سرم ایستاد... بعد سرش رو پایین اورد و نزدیک گوشم گفت
جیهوپ « دختر بد ! یاد بگیر اول بهش فرصت بده توضیح بده بعد مجازاتش کن! بعد از جلیسا تو باید از یونگی عذرخواهی کنی اوکیه؟
بورام « اما جیهوپ
جیهوپ « همین که گفتم
جلیسا « یونگی یه روی ترسناک داشت که فقط من اونو دیده بودم! دوست نداشتم جلوی بورام خوردم کنه اما یونگی واقعا ترسناک بود... با یادآوری نقشه ای که داشتم نیشخندی زدم و با مظلومی گفتم « خیلی خب باشه.... بلند شدم و به طرف بورام رفتم... یونگی و جیهوپ مشکوک نگاهم میکردن
یونگی « جلیسا
جلیسا « با صدای یونگی متوقف شدم و سوالی نگاهش کردم
یونگی « من تو رو خوب میشناسم جلی! چی تو مغزت میگذره؟
جلیسا « باور کن هیچی
یونگی « بیا اینجا ببینم
جلیسا « کاغذ توی مشتم رو بیشتر فشردم و بی معطلی جلو رفتم... اگه معطل میکردم کارم ساخته بود
بورام « یونگی دستش رو توی جیبش کرد و به دیوار تکیه داد... جلیسا جلو رفت و مدتی بهم خیره شدن که یونگی گفت
یونگی « دست راستت رو بیار جلو
جلیسا « چرا؟
یونگی « حرفم رو دوباره تکرار کنم؟
جلیسا « لعنتی! با باز شدن مچ دستم و دیدن پودر قارچ سمی ای که بورام بهش حساسیت داشت اخم های یونگی و جیهوپ درهم رفت و قبل از اینکه تیکه تیکه ام کنن پا به فرار گذاشتم
یونگی « میدونستم یه چیزی زیر سر داره... میرم دنبالش
جیهوپ « نمیخواد... میشه بورام رو برسونی؟ باید برم شرکت
یونگی « آخ...
بورام « ببخشید یونگی
یونگی « هان؟
بورام « م... من زود قضاوتت کردم... خب خب... ببخشید
یونگی « الان از من عذرخواهی کردی؟
۲۱۱.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.