fake kook
fake kook
part*²⁰
دستمو گرفت و باهم فرار کردیم
ا.ت: کجا بریم؟
کوک: فقط بیا از اونجا دور شیم
رفتیم خیابون بعدی
ا.ت: خسته شدم
کوک: چیکار کنیم کجا بریم
ا.ت:نمیدونم
کوک: بریم اون پارکه بشینیم یه کافه هم داره
ا.ت: باشه بریم
رفتیم تو کافه نشتیم
کوک:تا حالا اومده بودی اینجا
ا.ت: نه نیومده بودم
کوک: یه لحظه گوشیم داره زنگ میخوره
ا.ت: باشه
کوک: جینوس
ا.ت: چی؟ جینوس
کوک: اره جواب بدم؟
ا.ت: اره
کوک: الو
جینوس: الو هیونگ خوبی
کوک: ممنون چیزی شده
جینوس: دلم برات تنگ شده بود نمیای پیشمون مامان هم دلش برات تنگ شده میگه بیا
کوک: نمیتونم بیام
جینوس: چرا
کوک: نمیخوام از کشور خارج بشم
جینوس: چرا اخه
کوک: بزار بعد توضیح میدم و اینکه خودم بعد زنگ میزنم خدافظ
جینوس: خدافظ
ا.ت: عجیب شدن
کوک: خیلی مهم نیست
ا.ت: جای خوشگلیه
کوک: آره خوشگله
دو ساعت بعد
رفتم خونه
پ: کجا بودی
ا.ت: بیرون
پ: مراقبات کجان
ا.ت: نمیدونم گمشون کردم
پ: گمشون کردی؟
ا.ت: اره خیلی شلوغ بود
پ: خب تا الان کجا بودی
ا.ت: خب دنبالشون گشتم پیداشون نکردم اومدم خونه
پ: خب برو تو اتاقت
یه نفس عمیقی کشیدمو رفتم تو اتاقم
یه زنگی زدم به جونگکوک
ا.ت: منم
کوک: چیشد به پدرت گفتی
ا.ت: اره باورش شد یه لحظه وایسا یکی اومد تو اتاقم
😎: سلام خانم
ا.ت: سلام
😎: رئیس دستور دادن گوشیتون رو بگردم
ا.ت:چرا گمم کردین
😎: ببخشید رئیس مراقب هارو خیلی بسشتر کرد و اینکه گوشیتون رو بدین به من
ا.ت: نمیخوام
😎: دستور پدرتون
به زور گوشی از دستم گرفت
😎: لیا کیه الو
کوک با صدای نازک دخترونه: الو
😎: شما
کوک: من لیام دوست ا.ت میشه گوشی بدی بهش
😎: خب باشه بیا ا.ت
داشتم جر میخوردم از خنده با صدای کوک
ا.ت: کوک رفت😂
کوک: وایی خدا 😂😂
ا.ت: این چه سمی بود
کوک: نمیدونم واقعا
ا.ت: خب کاری نداری من خوابم گرفته
کوک: نه عزیزم شب بخیر
ا.ت: شب بخیر
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁰
دستمو گرفت و باهم فرار کردیم
ا.ت: کجا بریم؟
کوک: فقط بیا از اونجا دور شیم
رفتیم خیابون بعدی
ا.ت: خسته شدم
کوک: چیکار کنیم کجا بریم
ا.ت:نمیدونم
کوک: بریم اون پارکه بشینیم یه کافه هم داره
ا.ت: باشه بریم
رفتیم تو کافه نشتیم
کوک:تا حالا اومده بودی اینجا
ا.ت: نه نیومده بودم
کوک: یه لحظه گوشیم داره زنگ میخوره
ا.ت: باشه
کوک: جینوس
ا.ت: چی؟ جینوس
کوک: اره جواب بدم؟
ا.ت: اره
کوک: الو
جینوس: الو هیونگ خوبی
کوک: ممنون چیزی شده
جینوس: دلم برات تنگ شده بود نمیای پیشمون مامان هم دلش برات تنگ شده میگه بیا
کوک: نمیتونم بیام
جینوس: چرا
کوک: نمیخوام از کشور خارج بشم
جینوس: چرا اخه
کوک: بزار بعد توضیح میدم و اینکه خودم بعد زنگ میزنم خدافظ
جینوس: خدافظ
ا.ت: عجیب شدن
کوک: خیلی مهم نیست
ا.ت: جای خوشگلیه
کوک: آره خوشگله
دو ساعت بعد
رفتم خونه
پ: کجا بودی
ا.ت: بیرون
پ: مراقبات کجان
ا.ت: نمیدونم گمشون کردم
پ: گمشون کردی؟
ا.ت: اره خیلی شلوغ بود
پ: خب تا الان کجا بودی
ا.ت: خب دنبالشون گشتم پیداشون نکردم اومدم خونه
پ: خب برو تو اتاقت
یه نفس عمیقی کشیدمو رفتم تو اتاقم
یه زنگی زدم به جونگکوک
ا.ت: منم
کوک: چیشد به پدرت گفتی
ا.ت: اره باورش شد یه لحظه وایسا یکی اومد تو اتاقم
😎: سلام خانم
ا.ت: سلام
😎: رئیس دستور دادن گوشیتون رو بگردم
ا.ت:چرا گمم کردین
😎: ببخشید رئیس مراقب هارو خیلی بسشتر کرد و اینکه گوشیتون رو بدین به من
ا.ت: نمیخوام
😎: دستور پدرتون
به زور گوشی از دستم گرفت
😎: لیا کیه الو
کوک با صدای نازک دخترونه: الو
😎: شما
کوک: من لیام دوست ا.ت میشه گوشی بدی بهش
😎: خب باشه بیا ا.ت
داشتم جر میخوردم از خنده با صدای کوک
ا.ت: کوک رفت😂
کوک: وایی خدا 😂😂
ا.ت: این چه سمی بود
کوک: نمیدونم واقعا
ا.ت: خب کاری نداری من خوابم گرفته
کوک: نه عزیزم شب بخیر
ا.ت: شب بخیر
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۴.۳k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.