part45
فیک:black fate
پارت45
felix:
=چشاشو از,هم فاصله داد و با دیدن نور زندگیش لبخندی زد موهای زیباشو از روی صورتش,کنار زد انیش واقعا خسته بود...
از,جاش بلند شد بعد دوش کارای لازم
(۳۰ مین بعد)
=وارد فضای اتاق شد انیش به تاج تخت تکیه و بود ملحفه رو روی خودش کشیده بود...
فلیکس: کیتن...
انیش:...هوم...!؟
=به سمتش,رفت و کنارش,نشست
فلیکس: حالت خوبه درد داری...
انیش:...خیلی...
=پیشونیشو بوسید...
فلیکس:..کجات درد میکنه بم بگو...
انیش:شکمم...کمرم...همه جام...
فلیکس: ازت معذرت میخوام لیتل...واقعا بیشتر باید مواظبت میبودم
انیش: اشکالی...نداره...میتونی...من..ببری حموم کمرم خیلی-
=نزاشت حرفش کامل بشه بلند کرد بردش توی حموم گذاشتش توی وان...و دمای اب و تنظیم کرد شامپوی هلو روی موهاش ریخت ووماساژ,داد و شکست ..با شامپو بدن هلو هم بدنشو شست و کمرمش ماساژ داد و بعد کارای لازم...
(۱ ساعت بعد)
=فلیکس و انیش هردو لباسای ستی تن کرده بودن بگ زغالی و هودیه طوسی و کتونیه سفید خودشونو اماده و بعد تحویل دادن کلید اتاق سواردماشین شدن به سمت عمارت یانگ راه افتادن...
فلیکس: چرا گریه میکنی..
انیش: راستش,من خیلی خوشحالم که بعد دوماه خانوادهدمو میبینم من خسلی براشون صبر کردم ولی...تو...
فلیکس: من چی...
انیش: میترسم...بهم نرسیم...
فلیکس: انیش...مم تورو به مسیح نمیدم...با هیچی چیزی عوضت نمیکنم...نمیزارم ازت بگیرتم...
انیش: مطمئنم...خانواده ام اگه عشق توی چشات رو ببینن و خانواده ی تو راضی بشه راضی میشن...وقت لازمه لیکس...
فلیکس:...من هزهر برات صبر میکنم...
انیش: واقعا خوشحالم عاشق انسانی مثل تو شدم
فلیکس: زندگیم...
=بعد چند مین رسیدن جلو در خونه دست در دست هم ایستاده بودن...
فلیکس: استرس نگیر...گریه هم نکن
=و زنگ در و زدن...
i.n:
=از صبح پاشده بودن شروع به اماده کردن خودشون کرده بودن...و خانواده چوی(خانواده ی یونجون) اومده بودن
همه خیلی خوشحال بودن ولی خوش حالی دو نفر منحصر به فرد بود
لینو و یونجون...
لیسا:...زنگه دره حتما اونان من میرم باز,کنم...
=دختر سمت در رفت با شوق در و باز کرد و با دیدن دو جسم جلو در لبخندی زد...
لیسا:انیشم...
انیش:...لی...لیسا...
=انیش طوری پرید بغل لیسا که چند قدم عقب رفت...
لیسا:...خیلی دلتنگت...بودم...
انیش: من بیشتر...
=از هم جدا شدن...انیش دست فلیکس و کشید و وهرد خونه کردش...
همه مادرش باباش هموهاش و کلا بغلش کرد...
ای ان:...دیوونه...خیلی دلتنگت بودم...
لینو:....من...بیشتر...حالت....خوبه...چیشد..اذیتت کردن...
انیش: هی هیونگا...من خوبم...
=لینو نگاهی به فلیکس کرد سمتش هجوم اورد یقه شو گرفت
لینو: عوضیه پست...پس کار تو بود باید از اول میدونستم...لعنتی...
ادامه اش اسلاید دوم جا نشد
حمایت کنید 💞
درس داشتم به مولا😭
پارت45
felix:
=چشاشو از,هم فاصله داد و با دیدن نور زندگیش لبخندی زد موهای زیباشو از روی صورتش,کنار زد انیش واقعا خسته بود...
از,جاش بلند شد بعد دوش کارای لازم
(۳۰ مین بعد)
=وارد فضای اتاق شد انیش به تاج تخت تکیه و بود ملحفه رو روی خودش کشیده بود...
فلیکس: کیتن...
انیش:...هوم...!؟
=به سمتش,رفت و کنارش,نشست
فلیکس: حالت خوبه درد داری...
انیش:...خیلی...
=پیشونیشو بوسید...
فلیکس:..کجات درد میکنه بم بگو...
انیش:شکمم...کمرم...همه جام...
فلیکس: ازت معذرت میخوام لیتل...واقعا بیشتر باید مواظبت میبودم
انیش: اشکالی...نداره...میتونی...من..ببری حموم کمرم خیلی-
=نزاشت حرفش کامل بشه بلند کرد بردش توی حموم گذاشتش توی وان...و دمای اب و تنظیم کرد شامپوی هلو روی موهاش ریخت ووماساژ,داد و شکست ..با شامپو بدن هلو هم بدنشو شست و کمرمش ماساژ داد و بعد کارای لازم...
(۱ ساعت بعد)
=فلیکس و انیش هردو لباسای ستی تن کرده بودن بگ زغالی و هودیه طوسی و کتونیه سفید خودشونو اماده و بعد تحویل دادن کلید اتاق سواردماشین شدن به سمت عمارت یانگ راه افتادن...
فلیکس: چرا گریه میکنی..
انیش: راستش,من خیلی خوشحالم که بعد دوماه خانوادهدمو میبینم من خسلی براشون صبر کردم ولی...تو...
فلیکس: من چی...
انیش: میترسم...بهم نرسیم...
فلیکس: انیش...مم تورو به مسیح نمیدم...با هیچی چیزی عوضت نمیکنم...نمیزارم ازت بگیرتم...
انیش: مطمئنم...خانواده ام اگه عشق توی چشات رو ببینن و خانواده ی تو راضی بشه راضی میشن...وقت لازمه لیکس...
فلیکس:...من هزهر برات صبر میکنم...
انیش: واقعا خوشحالم عاشق انسانی مثل تو شدم
فلیکس: زندگیم...
=بعد چند مین رسیدن جلو در خونه دست در دست هم ایستاده بودن...
فلیکس: استرس نگیر...گریه هم نکن
=و زنگ در و زدن...
i.n:
=از صبح پاشده بودن شروع به اماده کردن خودشون کرده بودن...و خانواده چوی(خانواده ی یونجون) اومده بودن
همه خیلی خوشحال بودن ولی خوش حالی دو نفر منحصر به فرد بود
لینو و یونجون...
لیسا:...زنگه دره حتما اونان من میرم باز,کنم...
=دختر سمت در رفت با شوق در و باز کرد و با دیدن دو جسم جلو در لبخندی زد...
لیسا:انیشم...
انیش:...لی...لیسا...
=انیش طوری پرید بغل لیسا که چند قدم عقب رفت...
لیسا:...خیلی دلتنگت...بودم...
انیش: من بیشتر...
=از هم جدا شدن...انیش دست فلیکس و کشید و وهرد خونه کردش...
همه مادرش باباش هموهاش و کلا بغلش کرد...
ای ان:...دیوونه...خیلی دلتنگت بودم...
لینو:....من...بیشتر...حالت....خوبه...چیشد..اذیتت کردن...
انیش: هی هیونگا...من خوبم...
=لینو نگاهی به فلیکس کرد سمتش هجوم اورد یقه شو گرفت
لینو: عوضیه پست...پس کار تو بود باید از اول میدونستم...لعنتی...
ادامه اش اسلاید دوم جا نشد
حمایت کنید 💞
درس داشتم به مولا😭
۲.۳k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.