مافیای جذاب من 💦🕳️
مافیای جذاب من 💦🕳️
ᵖᵃʳᵗ₅₇(the end)
دخترک محکم دستش رو روی میز کوبید و نفسشو لا حرص بیرون داد نمیدونست چیکار کنه انگاری هنوزم حسی به پسرک داشت
-بذار بزات توضیح میدم....مامان بابام همچیو گفتن
+دوست دارم دروغاتو بشنوم
-وون شیک اونارو تهدید کرده بود که تورو میکشه چون عمو تورو دست اونا امانت سدرده بودن محبور بودن همچین دروغی بگن
+چ..چی؟یعنی من هفت ساله با دروغ زندگیمو پیش میبرم..چزا بامن همچین کاری کردی
دخترک ابنبات توی دهنش رو خورد کرد و چویش رو توی دستش شکست
-اینطوری بوده من خیلی دنبالت میگشتم
+پس چرا ازدواج کردی؟
-بخواطر حسادت تو..تا شاید خودتو نشون بدی
*ا..الو...رئ..رئیس...لطفا نجاتم بدید
+جسون...جسون چیشده.. کجایی
٫عوضی میکشمت
دهترک قورا دستیارشو ردیابی کرد دلشوره زیادی داشت...مثل دیوونه ها رانندگی میکرد خون جلوی چشاشو گرفته بود چون پشت تلفن صدای وون شیک رو شنیده بود
-ات اروم باش
+دهنتو ببند
تا رسید دم در انبار جسد دستیارش افتاد جلوی پاش با چیزی که دیده بود رو باور نمیکرد خون جلوی چشاشو گرفته بود چاقویی که به کمر بسته بود رو دراورد و سمت طبقه بالا رفت
+کجایی..بیا بیرون
٫اومدی...یه هدیه کوچیک برات فرستادم
+عوضی خفه شو
دخترک هفت تا چاقو بهش زد و یکی روی گردنش طنابی رو دور گردنش انداخت و اونو از تراس اویزون کرد
+این هفتا بخواطر این هفت سال..گردنت بخواطر جسون...طنابم بخواطر خودت
چن ماه بعد
دخترک کم کم با مرگ دستیارش کنار اومد و دخترک و پس ک تصمیم گرفتند یه زندگیو از لول برای هم بسازن (the end)
حمایت؟
#فیک
#وانشات
ᵖᵃʳᵗ₅₇(the end)
دخترک محکم دستش رو روی میز کوبید و نفسشو لا حرص بیرون داد نمیدونست چیکار کنه انگاری هنوزم حسی به پسرک داشت
-بذار بزات توضیح میدم....مامان بابام همچیو گفتن
+دوست دارم دروغاتو بشنوم
-وون شیک اونارو تهدید کرده بود که تورو میکشه چون عمو تورو دست اونا امانت سدرده بودن محبور بودن همچین دروغی بگن
+چ..چی؟یعنی من هفت ساله با دروغ زندگیمو پیش میبرم..چزا بامن همچین کاری کردی
دخترک ابنبات توی دهنش رو خورد کرد و چویش رو توی دستش شکست
-اینطوری بوده من خیلی دنبالت میگشتم
+پس چرا ازدواج کردی؟
-بخواطر حسادت تو..تا شاید خودتو نشون بدی
*ا..الو...رئ..رئیس...لطفا نجاتم بدید
+جسون...جسون چیشده.. کجایی
٫عوضی میکشمت
دهترک قورا دستیارشو ردیابی کرد دلشوره زیادی داشت...مثل دیوونه ها رانندگی میکرد خون جلوی چشاشو گرفته بود چون پشت تلفن صدای وون شیک رو شنیده بود
-ات اروم باش
+دهنتو ببند
تا رسید دم در انبار جسد دستیارش افتاد جلوی پاش با چیزی که دیده بود رو باور نمیکرد خون جلوی چشاشو گرفته بود چاقویی که به کمر بسته بود رو دراورد و سمت طبقه بالا رفت
+کجایی..بیا بیرون
٫اومدی...یه هدیه کوچیک برات فرستادم
+عوضی خفه شو
دخترک هفت تا چاقو بهش زد و یکی روی گردنش طنابی رو دور گردنش انداخت و اونو از تراس اویزون کرد
+این هفتا بخواطر این هفت سال..گردنت بخواطر جسون...طنابم بخواطر خودت
چن ماه بعد
دخترک کم کم با مرگ دستیارش کنار اومد و دخترک و پس ک تصمیم گرفتند یه زندگیو از لول برای هم بسازن (the end)
حمایت؟
#فیک
#وانشات
۱۰.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.