*پارت دوم*
ویو جین:
*قربان من تمام جزئیاتشو دراوردم براتون...
پارک موجین 48 ساله یه دختر داره و وضع مالی خوبی هم نداشته-
_من گفتم ببینی زندس یا نه نگفتم بری بیوگرافیشو برام بیاری
*فوت شده ... مثل اینکه دخترش هم خیلی پیگیر پروندس ولی هیچ مدرکی وجود نداره
_مرده؟خدای من...
*قربان نکنه شما-
_آره منه احمق بهش زدم و فرار کردم
*الان میخواید چیکار کنید؟خودتونو تحویل میدید؟
_واقعا نمیدونم چیکار کنم...ببینم اون کجا کار میکنه؟
*دانشگاهشو تموم کرده الانم داره دوران کاراموزی وکالتشو میگذرونه
(عاممم خب این دوره کاراموزیه که 18ماهه.بعدش باید ازمون بدی و قبول بشی و اینکه تو ایران اینطوریه کره رو نمیدونم)
_وکالت
*بله
_فقط کاراموزه؟یعنی جای دیگه ای کار نمیکنه
*چند تا کار پاره وقت داشته...
_پرس و جو کن ببین دقیقا کجا کار میکنه
*
*
*
شش ماه بعد؛
ویو ا.ت:
با صدای زنگوله در که نشون میداد مشتری اومده از زیر میز بیرون اومدم و سلام کردم
+میتونم کمکتون کنم؟چه نوع گلی میخواین؟
_خ.خب.عامممم...یه دسته گل رز قرمز
لبخندی به دستپاچگیش زدم...
براش پیچیدم و بهش دادمش
بعد از حساب کردن با عجله رفت بیرون
چش بود؟چرا اینقد دستپاچه بود؟
بیحال رو صندلی نشستم و مشغول مگس پروندن شدم
ویو جین:
بعد از شیش ماه کلنجار رفتن با خودم فهمیدم که باید بدون اینکه ا.ت بفهمه بهش کمک کنم یا حداقل به عنوان یه دوست خوب کنارش باشم و ازش حمایت کنم...
*
به محض اینکه از اونجا خارج شدم نفس راحتی کشیدم...
برعکس تصورم کار خیلی سختی بود
به دسته گل تو دستم نگاهی انداختم و انداختمش تو سطل زباله کنارم
سوار ماشین شدم و خواستم حرکت کنم که گوشیم زنگ خورد ، با دیدن اسم "مامان" پوفی کردم و جواب دادم
_بله مامان
=سلام پسرم...حالت خوبه؟
_ممنونم اوما تو چطوری؟
=منم خوبم عزیزم امشبو که یادت نرفته
_محض رضای خدا مامان ، حوصله ی اون شوهر عوضی و پسر عوضی تر از خودشو ندارم
=یاااا کیم سوکجین...اون داداشته ها
_اینکه پسر توعه به این معنی نیست که داداش منه
=منظورت چیه؟
_هیچی ، هیچی فقط نمیتونم امشب بیام
=ولی-
_ولی نداره مامان خدافظ
عصبی گوشیو قطع کردم
چرا باید بیام پیش اون مرتیکه ی عوضی...
سرمو تکون دادم تا از فکر اونا بیرون بیام و راهی برای نزدیک شدن به ا.ت پیدا کنم
ماشینو روشن کردم و به سمت خونه حرکت کردم...
ویو ا.ت:
چند ساعت بعد:
گوشیم زنگ خورد.
با دیدن اسم جیمین ابروهام بالا رفت
جواب دادم
+بله
÷سلام عزیزم
+سلام...چی شده که زنگ زدی؟
÷اوا بیبی...مگه باید چیزی شده باشه که زنگ بزنم؟
+اره مگه چه دلیلی داره بعد از اینهمه مدت زنگ بزنی
÷خب متاسفم
+نباش
÷عزیزم...لطفاااااا
+لطفا چی؟
÷منو ببخش
+بخشیدم...کاری نداری؟خدافظ
÷نه نه قطع نکننننن
*قربان من تمام جزئیاتشو دراوردم براتون...
پارک موجین 48 ساله یه دختر داره و وضع مالی خوبی هم نداشته-
_من گفتم ببینی زندس یا نه نگفتم بری بیوگرافیشو برام بیاری
*فوت شده ... مثل اینکه دخترش هم خیلی پیگیر پروندس ولی هیچ مدرکی وجود نداره
_مرده؟خدای من...
*قربان نکنه شما-
_آره منه احمق بهش زدم و فرار کردم
*الان میخواید چیکار کنید؟خودتونو تحویل میدید؟
_واقعا نمیدونم چیکار کنم...ببینم اون کجا کار میکنه؟
*دانشگاهشو تموم کرده الانم داره دوران کاراموزی وکالتشو میگذرونه
(عاممم خب این دوره کاراموزیه که 18ماهه.بعدش باید ازمون بدی و قبول بشی و اینکه تو ایران اینطوریه کره رو نمیدونم)
_وکالت
*بله
_فقط کاراموزه؟یعنی جای دیگه ای کار نمیکنه
*چند تا کار پاره وقت داشته...
_پرس و جو کن ببین دقیقا کجا کار میکنه
*
*
*
شش ماه بعد؛
ویو ا.ت:
با صدای زنگوله در که نشون میداد مشتری اومده از زیر میز بیرون اومدم و سلام کردم
+میتونم کمکتون کنم؟چه نوع گلی میخواین؟
_خ.خب.عامممم...یه دسته گل رز قرمز
لبخندی به دستپاچگیش زدم...
براش پیچیدم و بهش دادمش
بعد از حساب کردن با عجله رفت بیرون
چش بود؟چرا اینقد دستپاچه بود؟
بیحال رو صندلی نشستم و مشغول مگس پروندن شدم
ویو جین:
بعد از شیش ماه کلنجار رفتن با خودم فهمیدم که باید بدون اینکه ا.ت بفهمه بهش کمک کنم یا حداقل به عنوان یه دوست خوب کنارش باشم و ازش حمایت کنم...
*
به محض اینکه از اونجا خارج شدم نفس راحتی کشیدم...
برعکس تصورم کار خیلی سختی بود
به دسته گل تو دستم نگاهی انداختم و انداختمش تو سطل زباله کنارم
سوار ماشین شدم و خواستم حرکت کنم که گوشیم زنگ خورد ، با دیدن اسم "مامان" پوفی کردم و جواب دادم
_بله مامان
=سلام پسرم...حالت خوبه؟
_ممنونم اوما تو چطوری؟
=منم خوبم عزیزم امشبو که یادت نرفته
_محض رضای خدا مامان ، حوصله ی اون شوهر عوضی و پسر عوضی تر از خودشو ندارم
=یاااا کیم سوکجین...اون داداشته ها
_اینکه پسر توعه به این معنی نیست که داداش منه
=منظورت چیه؟
_هیچی ، هیچی فقط نمیتونم امشب بیام
=ولی-
_ولی نداره مامان خدافظ
عصبی گوشیو قطع کردم
چرا باید بیام پیش اون مرتیکه ی عوضی...
سرمو تکون دادم تا از فکر اونا بیرون بیام و راهی برای نزدیک شدن به ا.ت پیدا کنم
ماشینو روشن کردم و به سمت خونه حرکت کردم...
ویو ا.ت:
چند ساعت بعد:
گوشیم زنگ خورد.
با دیدن اسم جیمین ابروهام بالا رفت
جواب دادم
+بله
÷سلام عزیزم
+سلام...چی شده که زنگ زدی؟
÷اوا بیبی...مگه باید چیزی شده باشه که زنگ بزنم؟
+اره مگه چه دلیلی داره بعد از اینهمه مدت زنگ بزنی
÷خب متاسفم
+نباش
÷عزیزم...لطفاااااا
+لطفا چی؟
÷منو ببخش
+بخشیدم...کاری نداری؟خدافظ
÷نه نه قطع نکننننن
۲۵.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.