ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 56°•
[پرش زمانی به بعد از ظهر]
همگی آماده شدیم و راه افتادیم سمت شهربازی و وقتی رسیدیم جین و شوگا رفتن تا کارت مخصوص رو بگیرن تا بریم داخل جیهوپ هم بیچاره رفت برای من آب بخره چون من تشنم شده بود و از اونجا که حاملم سریع به در خواستم عمل کردن بعد از چند مین پسرا اومدن و ما وارد شهر بازی شدیم حیف که حاملم وگرنه مثل گذشته با جونگ کوک هیجان انگیز ترین وسیله هارو سوار میشدیم هعی
نارا: خب کیا میان سقوط ازاد؟
همه گفتن که میرن غیر از جونگ کوک
جونگ کوک: من نمیام لیانا تنها میمونه
لیانا: جونگ کوک یعنی چی نمیرم برو من که بچه نیستم برو عزیزم
جونگ کوک: آخه
لیانا: آخه نداره عشقم برو
جونگ کوک: اکی بریم پس خب
نارا: let's go
همگی رفتن و توی صف استادن تا سری بعد رو سوار بشن منم روی نیمکت نزدیک به اونجا نشستم تا نگاهشون کنم ، بالاخره نوبتشون شد و یکی یکی سوار شدن دستگاه شروع به حرکت کرد یه سری جیغ میزدن و یه سری هم در سکوت ازش لذت میبردن خوش بحالشون بالاخره بعد از پنج دقیقه از دستگاه پیاده شدن و اومدن سمت من
نارا: ووییی خیلی خوش گذشت جات خالی
لیانا: اشکال نداره همین که شما بهتون خوش گذشت کافیه
نارا: خب بریم دستگاه بعدی
همگی یکی بعد از دیگری دستگاه هارو سوار میشدن و کلی لذت میبردن و کلا منو یادشون رفته بود که میخواستم سوار دوتا دستگاه بشم منم چون زیاد راه رفته بودم نشستم تا اونا کارشون تموم بشه بلکه منم یدونه سوار بشم چند دقیقه گذشت ولی حتی یادشونم نیافتاد که منم وجود دارم چرا دروغ ناراحت شدم آخه منو فقط آوردن دنبالشون راه برم و خوشگذرونیشونو ببینم خب منم میخوام یه چیزی سوار شم هوففف داشتم اطراف رو نگاه میکردم که ........
کپی ممنوع ❌
همگی آماده شدیم و راه افتادیم سمت شهربازی و وقتی رسیدیم جین و شوگا رفتن تا کارت مخصوص رو بگیرن تا بریم داخل جیهوپ هم بیچاره رفت برای من آب بخره چون من تشنم شده بود و از اونجا که حاملم سریع به در خواستم عمل کردن بعد از چند مین پسرا اومدن و ما وارد شهر بازی شدیم حیف که حاملم وگرنه مثل گذشته با جونگ کوک هیجان انگیز ترین وسیله هارو سوار میشدیم هعی
نارا: خب کیا میان سقوط ازاد؟
همه گفتن که میرن غیر از جونگ کوک
جونگ کوک: من نمیام لیانا تنها میمونه
لیانا: جونگ کوک یعنی چی نمیرم برو من که بچه نیستم برو عزیزم
جونگ کوک: آخه
لیانا: آخه نداره عشقم برو
جونگ کوک: اکی بریم پس خب
نارا: let's go
همگی رفتن و توی صف استادن تا سری بعد رو سوار بشن منم روی نیمکت نزدیک به اونجا نشستم تا نگاهشون کنم ، بالاخره نوبتشون شد و یکی یکی سوار شدن دستگاه شروع به حرکت کرد یه سری جیغ میزدن و یه سری هم در سکوت ازش لذت میبردن خوش بحالشون بالاخره بعد از پنج دقیقه از دستگاه پیاده شدن و اومدن سمت من
نارا: ووییی خیلی خوش گذشت جات خالی
لیانا: اشکال نداره همین که شما بهتون خوش گذشت کافیه
نارا: خب بریم دستگاه بعدی
همگی یکی بعد از دیگری دستگاه هارو سوار میشدن و کلی لذت میبردن و کلا منو یادشون رفته بود که میخواستم سوار دوتا دستگاه بشم منم چون زیاد راه رفته بودم نشستم تا اونا کارشون تموم بشه بلکه منم یدونه سوار بشم چند دقیقه گذشت ولی حتی یادشونم نیافتاد که منم وجود دارم چرا دروغ ناراحت شدم آخه منو فقط آوردن دنبالشون راه برم و خوشگذرونیشونو ببینم خب منم میخوام یه چیزی سوار شم هوففف داشتم اطراف رو نگاه میکردم که ........
کپی ممنوع ❌
۴۰.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.