وارد حرم که شدم بی اختیار گریه کردم

وارد حرم که شدم بی اختیار گریه کردم...
سرم را پایین انداختم و گفتم:
سلام خانم جان!
چشم نیندازید...
تنها آمده ام...
یارجان رفت...
یادم آمد آخرین بار که آمدم تو هنوز بودی...
و هنوز آرزوهایم رنگ داشت...
ولی اینبار #تنها آمده بودم...
این بود که خودم را میان بازوهای مهربان خانم جان رها کردم و از حال رفتم...
باورم نمیشد در کمتر از یکسال همه هستی ام دود شود...
و حالا نشسته ام در حیات و مادری که پسرش را صدا میزند:..
و من لبخند میزنم که حتی اینجا هم نامت همراهم است.
دیدگاه ها (۱۵)

سفرنامه قم(من و خیال یارجان)

شب را به خواب دیدنِ تو روز می کنمبا روزهای تلخِ ندیدن چه می ...

پرسید: دندون درد بدتره یا دلتنگی؟!گفتم: دلشوره از هر دو بدتر...

بگو به عقربه ها موقع دویدن نیستکه شب همیشه برای به سر رسیدن ...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

موضوع:برادر ناتنی من پارت ۲پ.ت ا.ت هر چی تو بگی من همون کار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط