تو ماله منی p7.
ویو شب ساعت ۲ ...
همه خواب بودن و همه جا تاریک .
اروم در اتاق و باز کردم و رفتم بیرون .
به سمت پله ها رفتم و ار م ازشون پایین رفتم .
استرس بدی گرفته بودم . کولمو روی شونه ام جابه جا کردم . به سمت در اصلی عمارت رفتم و آروم بازش کردم که با صدای نیکی باز شد . با وحشت به دروبرم نگاه کردم تا ببینم کسی نباشه .
خواستم از در برم بیرون که دستم کشیده شد . خواستم جیغ بزنم که دستشو گذاشت روی ذهنم.
چسبوندم به دیوار و خودشو بهم چسبوند.
: ششششششش نگران نباش خانم کوچولو . قرار نیست فرار کنی .
اون ... اون بومگیو بود . ولی چطور فهمید ؟؟ .
خواستم از فاصله بگیرم که نذاشت و فاصله اش و باهام کمتر کرد .
: میدونی ... الان میخوام تلافی روزایی که نمیزاشتیم ببوسمت و در بیارم . پس مخالفت نکن .
و یهو لباش و روی لبام گذاشت و محکم مک میزد . هرچی سعی کردم تا ازش جدا شم نشد .
ولی یه کششی بهش داشتم که میگفت همکاری کن باهاش . منم دیگه مقاومت نکردم و خودمو سپردم دست اون ... دستشو روی کمرم گذاشت و منو به خودش نزدیک تر کرد . آروم میبوسیدم و من نفس کم آوردم. دستمو روی سینش کوبیدم که ازم جدا شد و بدون هیچ حرفی سرشو توی گردنم کرد . با این کارش دستمو توی موهاش کردم و باهاشون بازی کردم .
یهو دستاشو گذاشت روی رونای پام و بلندم کرد و بردم سمت اتاق خواب و ...
ها ها ها ....
اگه دوست داری ادامه اش و بدونی باید لایک کنی عزیز .
کسوتان اگه اسمات دوست دارین توی کامنتا بگید و اگه نه بازم بگید تا من بدونم از چه ورژن بنویسم 😘😘
بایییییی
همه خواب بودن و همه جا تاریک .
اروم در اتاق و باز کردم و رفتم بیرون .
به سمت پله ها رفتم و ار م ازشون پایین رفتم .
استرس بدی گرفته بودم . کولمو روی شونه ام جابه جا کردم . به سمت در اصلی عمارت رفتم و آروم بازش کردم که با صدای نیکی باز شد . با وحشت به دروبرم نگاه کردم تا ببینم کسی نباشه .
خواستم از در برم بیرون که دستم کشیده شد . خواستم جیغ بزنم که دستشو گذاشت روی ذهنم.
چسبوندم به دیوار و خودشو بهم چسبوند.
: ششششششش نگران نباش خانم کوچولو . قرار نیست فرار کنی .
اون ... اون بومگیو بود . ولی چطور فهمید ؟؟ .
خواستم از فاصله بگیرم که نذاشت و فاصله اش و باهام کمتر کرد .
: میدونی ... الان میخوام تلافی روزایی که نمیزاشتیم ببوسمت و در بیارم . پس مخالفت نکن .
و یهو لباش و روی لبام گذاشت و محکم مک میزد . هرچی سعی کردم تا ازش جدا شم نشد .
ولی یه کششی بهش داشتم که میگفت همکاری کن باهاش . منم دیگه مقاومت نکردم و خودمو سپردم دست اون ... دستشو روی کمرم گذاشت و منو به خودش نزدیک تر کرد . آروم میبوسیدم و من نفس کم آوردم. دستمو روی سینش کوبیدم که ازم جدا شد و بدون هیچ حرفی سرشو توی گردنم کرد . با این کارش دستمو توی موهاش کردم و باهاشون بازی کردم .
یهو دستاشو گذاشت روی رونای پام و بلندم کرد و بردم سمت اتاق خواب و ...
ها ها ها ....
اگه دوست داری ادامه اش و بدونی باید لایک کنی عزیز .
کسوتان اگه اسمات دوست دارین توی کامنتا بگید و اگه نه بازم بگید تا من بدونم از چه ورژن بنویسم 😘😘
بایییییی
۲.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.