my daddy p.77
کارین و لوکاسم امدن با همدیگه دورهم جمع شدیم و رقصیدیم و یکم خوراکی خردیم
جیمین:یریم تو حیاط میز بیرونی شام بخوری
روی میز بیرون نشستیم و جیمین کلی غذا سفارش داده بود از مرغ سوخاری همبرگر هات داگ کورن داگ پیتزا تا .....همه چی تنوع غذایی زیاد بود غذاخوردیمو شروع کردیم صحبت کردن بعد هم گفتیم بریم که تو حیاط یه چندتا عکس دست جعمی بگیریم همینطوری حین عکس گرفتن بودیم که بیت نا گفت
بیت نا :ا.تتت اونجارو
نگاهی به اطراف کردم کل چراغای حیاط خاموش شد و بعد کلی اتیش بازی تو اسمون بود خیره بهشون دست یه نفر خورد پست شونم پرگشتم و با صحنه ای که دیدم از شدت شوک فقط نگاش میکردم باورم نمیشد زانو زده بود و خواستگاری داشت میکرد خیلی خوشحال شدم و فقط اشک شوق میریختم بلند شد و روبه روم گفت
جیمین:خانم کیم ا.ت ایا مایلید با من ازدواج کنید؟(با لبخند)
همینطور که گریه میکردم بله رو بهش گفتم و محکم بغلش کردم
م.ا.ت:مبارکتون باشه
با تعجب برگشتم و عموم و زن عموم و مامان بابامو دیدم که داشتن نگامون میکردن
کاربن:این یکی کار من بود(با خنده)
بغلشون کردم به بابام که رسیدم
پ.ا.ت:خوشبخت شی دختر گلم
بعد از کلی حرف و خوشگذرونی قرار شد فردا به صورت رسمی اعلام کنن که قرار ازدواج کنیم (یادتون که نرفته بابای ا.ت با کمک عموش بزرگترین صنعت غذارو تو کره داره )
و لباس عروسم که زن عموم اماده کرده بود و پسفردا هم عروسیمون بود
همه چی زود گذشت خیلی زود
(پرش زمانی پسفرداا)
جیمین:یریم تو حیاط میز بیرونی شام بخوری
روی میز بیرون نشستیم و جیمین کلی غذا سفارش داده بود از مرغ سوخاری همبرگر هات داگ کورن داگ پیتزا تا .....همه چی تنوع غذایی زیاد بود غذاخوردیمو شروع کردیم صحبت کردن بعد هم گفتیم بریم که تو حیاط یه چندتا عکس دست جعمی بگیریم همینطوری حین عکس گرفتن بودیم که بیت نا گفت
بیت نا :ا.تتت اونجارو
نگاهی به اطراف کردم کل چراغای حیاط خاموش شد و بعد کلی اتیش بازی تو اسمون بود خیره بهشون دست یه نفر خورد پست شونم پرگشتم و با صحنه ای که دیدم از شدت شوک فقط نگاش میکردم باورم نمیشد زانو زده بود و خواستگاری داشت میکرد خیلی خوشحال شدم و فقط اشک شوق میریختم بلند شد و روبه روم گفت
جیمین:خانم کیم ا.ت ایا مایلید با من ازدواج کنید؟(با لبخند)
همینطور که گریه میکردم بله رو بهش گفتم و محکم بغلش کردم
م.ا.ت:مبارکتون باشه
با تعجب برگشتم و عموم و زن عموم و مامان بابامو دیدم که داشتن نگامون میکردن
کاربن:این یکی کار من بود(با خنده)
بغلشون کردم به بابام که رسیدم
پ.ا.ت:خوشبخت شی دختر گلم
بعد از کلی حرف و خوشگذرونی قرار شد فردا به صورت رسمی اعلام کنن که قرار ازدواج کنیم (یادتون که نرفته بابای ا.ت با کمک عموش بزرگترین صنعت غذارو تو کره داره )
و لباس عروسم که زن عموم اماده کرده بود و پسفردا هم عروسیمون بود
همه چی زود گذشت خیلی زود
(پرش زمانی پسفرداا)
۱.۸k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.