درخواستی..
تک پارتی..وقتی سرت رو میکنی تو هودیش..
مینهو بعد از کامبک جدیدی که بیرون دادن حسابی مریض شده بود..
نمیدونستی بخاطر تغییر اب و هواست ..یا سرما خورده هرچیزی که بود تخت نشینش کرده بود...
همش مواظبش بودی و بهش نزدیک میشدی
اما اون همش غرغر میکرد که چرا مواظب خودت نیستی..و میگفت نباید نزدیکش بشی
ولی تو با یک جمله ی
-من به این زودیا مریض نمیشم
بحث رو عوض میکردی و بهش نزدیک میشدی..
.
.
.
نگاهی به ساعت انداختی 10 شب بود ...از روی مبل بلند شدی و سمت اشپزخونه رفتی..سوپی که اماده کرده بودی رو گرم کردی وبعد از اینکه خوبه خوب گرم شد
داخل کاسه ایی ریختی و روی سینی گذاشتیش
قرص های مینهو رو از توی کابینت برداشتی و کنار کاسه ایی که توش سوپ بود گذاشتی..
از پله ها بالا رفتی و در اتاق مینهو رو زدی..واردش شدی و با مینهویی که از بی حوصلگی به دیوار زل زده بود مواجه شدی
لبخندی زدی و کامل وارد اتاق شدی
سینی رو روی عسلی گذاشتی...
-خب لی مینهووو
با شنیدن صدات چشم های خستش رو بهت داد..لبخندی زد
-بله..
وقت داروهاته..بیا همرا این اب بخورشون
یکم سر جاش وول خورد و خودش رو بالا کشید ..قرص هاش رو خورد و دوباره روی تخت دراز کشید
-خب..بهتری
-بد نیستم
-بذار ببینم تب داری یا نه
سرت رو نزدیک پیشونی مینهو کردی..میخواستی با لب هات هم دمای بدنش رو اندازه بگیری..هم بوسه ایی به پیشونیش بزنی..
اما مینهو زودتر جنبید و خودش رو کنار کشید با اخم ساختگی بهت خیره شد
-هومم.چیه
-نه ا.ت...بهت گفتم بهم نزدیک نشو
دست بسینه جلوش وایسادی و تو هم مثل خودش اخم ساختگی اما کمرنگ تر بهش خیره شدی
-بهت گفتمکه...من به این..
-سادگی مرض نمیشم...میدونم حفظ شدم
اخم هاش رو از میون ابروهاش برداشت و با نگرانی بهت خیره شد
-اما برای خودت میگم..
-من سرماخوردگی رو دوست دارم..
دوباره اخمی بین ابروهاش شکل گرفت .. ولی این یکی ساختگی نبود
-چرت نگو ا.ت...
از حالت دست بسینه خارج شدی و روی تخت کنارش نشستی
مینهو هم از حالت دراز کشید در اومد و روی تخت با فاصله از روی تو نشست..
-چرت نمیگم...من واقعا سرما خوردگی رو دوست دارم
-ا.ت..
-حتی اینقدر سرما خوردگی رو دوست دارم که میتونم بغلش کنم
میخواست حرفی بزنه که تو زودتر دست به کار شدی..
زوش خیمه زدی و روی تخت خوابوندیش
-چه غلط..
هودی سفید رنگش رو بالا زدی و واردش شدی...
دادی زد
-چه غلطی میکنی...2 ساعت دارم برای کی روضه میخونمم...
-گفتم که...من سرما خوردگی رو دوست دارم..حتی گفتم ...اینقدر دوستش دارم که میتونم بغلش کنم
-ا.ت دهنمو وا نکن..حالت بد میشه..اگه تو حالت بد بشه کی به داد من و تو میرسه
خودت رو بیشتر بهش چسبوندی
-حالا بعدا درمورد این هم فکر میکنیم..
حلقه دست هات رو دور کمر داغش تنگ تر کردی و سرت رو به قفسه سینش چسبوندی..
لبخند محوی زد و دستش رو روی موهات گذاشت
-کله شق...
لبخندی زدی
-منم دوست دارم..
هانورا
مینهو بعد از کامبک جدیدی که بیرون دادن حسابی مریض شده بود..
نمیدونستی بخاطر تغییر اب و هواست ..یا سرما خورده هرچیزی که بود تخت نشینش کرده بود...
همش مواظبش بودی و بهش نزدیک میشدی
اما اون همش غرغر میکرد که چرا مواظب خودت نیستی..و میگفت نباید نزدیکش بشی
ولی تو با یک جمله ی
-من به این زودیا مریض نمیشم
بحث رو عوض میکردی و بهش نزدیک میشدی..
.
.
.
نگاهی به ساعت انداختی 10 شب بود ...از روی مبل بلند شدی و سمت اشپزخونه رفتی..سوپی که اماده کرده بودی رو گرم کردی وبعد از اینکه خوبه خوب گرم شد
داخل کاسه ایی ریختی و روی سینی گذاشتیش
قرص های مینهو رو از توی کابینت برداشتی و کنار کاسه ایی که توش سوپ بود گذاشتی..
از پله ها بالا رفتی و در اتاق مینهو رو زدی..واردش شدی و با مینهویی که از بی حوصلگی به دیوار زل زده بود مواجه شدی
لبخندی زدی و کامل وارد اتاق شدی
سینی رو روی عسلی گذاشتی...
-خب لی مینهووو
با شنیدن صدات چشم های خستش رو بهت داد..لبخندی زد
-بله..
وقت داروهاته..بیا همرا این اب بخورشون
یکم سر جاش وول خورد و خودش رو بالا کشید ..قرص هاش رو خورد و دوباره روی تخت دراز کشید
-خب..بهتری
-بد نیستم
-بذار ببینم تب داری یا نه
سرت رو نزدیک پیشونی مینهو کردی..میخواستی با لب هات هم دمای بدنش رو اندازه بگیری..هم بوسه ایی به پیشونیش بزنی..
اما مینهو زودتر جنبید و خودش رو کنار کشید با اخم ساختگی بهت خیره شد
-هومم.چیه
-نه ا.ت...بهت گفتم بهم نزدیک نشو
دست بسینه جلوش وایسادی و تو هم مثل خودش اخم ساختگی اما کمرنگ تر بهش خیره شدی
-بهت گفتمکه...من به این..
-سادگی مرض نمیشم...میدونم حفظ شدم
اخم هاش رو از میون ابروهاش برداشت و با نگرانی بهت خیره شد
-اما برای خودت میگم..
-من سرماخوردگی رو دوست دارم..
دوباره اخمی بین ابروهاش شکل گرفت .. ولی این یکی ساختگی نبود
-چرت نگو ا.ت...
از حالت دست بسینه خارج شدی و روی تخت کنارش نشستی
مینهو هم از حالت دراز کشید در اومد و روی تخت با فاصله از روی تو نشست..
-چرت نمیگم...من واقعا سرما خوردگی رو دوست دارم
-ا.ت..
-حتی اینقدر سرما خوردگی رو دوست دارم که میتونم بغلش کنم
میخواست حرفی بزنه که تو زودتر دست به کار شدی..
زوش خیمه زدی و روی تخت خوابوندیش
-چه غلط..
هودی سفید رنگش رو بالا زدی و واردش شدی...
دادی زد
-چه غلطی میکنی...2 ساعت دارم برای کی روضه میخونمم...
-گفتم که...من سرما خوردگی رو دوست دارم..حتی گفتم ...اینقدر دوستش دارم که میتونم بغلش کنم
-ا.ت دهنمو وا نکن..حالت بد میشه..اگه تو حالت بد بشه کی به داد من و تو میرسه
خودت رو بیشتر بهش چسبوندی
-حالا بعدا درمورد این هم فکر میکنیم..
حلقه دست هات رو دور کمر داغش تنگ تر کردی و سرت رو به قفسه سینش چسبوندی..
لبخند محوی زد و دستش رو روی موهات گذاشت
-کله شق...
لبخندی زدی
-منم دوست دارم..
هانورا
۲۱.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.