P6
ویو لیا
بعد از اینکه یونجی رفت طبقه بالا منم رفتم توی آشپزخونه در یخچال رو باز کردم و آبمیوه رو در آوردم و در یخچال رو بستم دوتا لیوان برداشتم و ابمیوه رو ریختم توی یکی از لیوان ها ک صدای شکستن چیزی امد بعد صدای جیغ و داد سریع رفتم توی اتا یونجی اینه رو شکسته بود و دستش رو بریده بود و روی زمین گریه میکرد فورا رفتم پیشش و بغلش کردم
یونجی:ازت متنفرم جئون جونگکوک ازت متنفرم مگه هق هق من چیکار کرده بودم(گریه و داد)
لیا:اروم باش یوجنی لطفا(گریه)
بعد از جند مین آروم شد لباساش رو در آوردم بردمش حموم وان رو پر آب کردم رفت توش نشست دوش اب رو باز کردم روی موهاش گرفتم و یکم شامپو ریخم روی موهاش و شستمش
لیا:هیچوقت موهاتو کوتا نکن خیلی بهت میاد
یونجی:اونم همینو میگفت
لیا:کی
یونجی:جئون
دیگه چیزی نگفتم اب رو ریختم روی بدنش
یونجی:تلاش نکن منو پاک کنی من الان یه هرزه کثیفم
لیا: تو که کاری نکردی
یونجی:چرا همچی تقسیر من بود اگه اون روز پیشنهادشو قبول نکرده بودم الان ایطوری نشده بود(بغض)
لیا:اینطور نیس همش بخاطر اون عوضیه(اشک)
بعد از اینکه یونجی رو شستم حوله رو تنش کردم و رفتیم بیرون همه جا شیشه بود رفتیم اتاق من روی تخت خواب دراز کشید منم کنارش دراز از پشت بغلش کردم(کی ازین رفیقا داره💔) و خوابیدیم
《دو ساعت بعد 》
ویو یونجی
چشمامو باز کردم یکم با دستم چشمامو مالیدم لیا انقد سفت منو بغل کرده بود ک داشتم خفه میشدم
بعد از اینکه یونجی رفت طبقه بالا منم رفتم توی آشپزخونه در یخچال رو باز کردم و آبمیوه رو در آوردم و در یخچال رو بستم دوتا لیوان برداشتم و ابمیوه رو ریختم توی یکی از لیوان ها ک صدای شکستن چیزی امد بعد صدای جیغ و داد سریع رفتم توی اتا یونجی اینه رو شکسته بود و دستش رو بریده بود و روی زمین گریه میکرد فورا رفتم پیشش و بغلش کردم
یونجی:ازت متنفرم جئون جونگکوک ازت متنفرم مگه هق هق من چیکار کرده بودم(گریه و داد)
لیا:اروم باش یوجنی لطفا(گریه)
بعد از جند مین آروم شد لباساش رو در آوردم بردمش حموم وان رو پر آب کردم رفت توش نشست دوش اب رو باز کردم روی موهاش گرفتم و یکم شامپو ریخم روی موهاش و شستمش
لیا:هیچوقت موهاتو کوتا نکن خیلی بهت میاد
یونجی:اونم همینو میگفت
لیا:کی
یونجی:جئون
دیگه چیزی نگفتم اب رو ریختم روی بدنش
یونجی:تلاش نکن منو پاک کنی من الان یه هرزه کثیفم
لیا: تو که کاری نکردی
یونجی:چرا همچی تقسیر من بود اگه اون روز پیشنهادشو قبول نکرده بودم الان ایطوری نشده بود(بغض)
لیا:اینطور نیس همش بخاطر اون عوضیه(اشک)
بعد از اینکه یونجی رو شستم حوله رو تنش کردم و رفتیم بیرون همه جا شیشه بود رفتیم اتاق من روی تخت خواب دراز کشید منم کنارش دراز از پشت بغلش کردم(کی ازین رفیقا داره💔) و خوابیدیم
《دو ساعت بعد 》
ویو یونجی
چشمامو باز کردم یکم با دستم چشمامو مالیدم لیا انقد سفت منو بغل کرده بود ک داشتم خفه میشدم
۵.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.