Part:8
Part:8
ویو ا.ت*
چرا این پسر انقد مظلومه؟ خیلی آروم گریه میکرد چقد سختی کشیده یعنی؟ چقد درد کشیده که دیگه طاقت نداشت تو بغلم همینجوری گرفتم و دستمو رو موهاش میکشیدم همونجوری گذشت دیگه صدایی ازش در نمیومد آروم شده بود و دستاش لش شده بود تو بغلم خابش برده بود؟ انقد گریه کرده بود کمرم خیس شده بود با دستم یهم هولش دادم عقب و نگهش داشتم سرش افتاده بود پایین خیلی ناز خابیده بود خودمو کشوندم عقب جوری که جیمین رو همونجوری آوردم پایین سرش رو گذاشته بود رو پاهام شبیه یه جوجه بود همینجوری گذاشتم یکم بگذره..
یک ساعت بعد*
ایش وای خدا پام فلج شد این نمیخاد بلند شه هوفف خابم میاد داشتم کلافه میشدم یکم تکونش دادم و صداش زدم
ا.ت: جیمین.....جیمینننن(آروم)
جیمین: بزار بخابم تروخدا(چشاش بسته بود و بین خاب و بیداری بود)
ا.ت: جیمین ما الان دو ساعته اینجاییم و تو یک ساعت و نیم رو پام خابیدی بسته پاشو پام فلج شد(یکم بلند)
جیمین چشماشو باز کرد و دوباره ناراحت بود
ا.ت: نریم خونه؟ من سردمه گشنمه
جیمین: پاشو بریم
جیمین همینکه بلند شد سرش گیج رفت دستشو به سمت درخت برد و خودشو نگه داشت تا نیوفته دستش رو سرخ بود صدای بلندی تو سرش بود انگار که کسی داشت جیغ و داد میکرد اره صدای ا.تش بود که ازش کمک میخاست میخاست نجاتش بده ولی اون نتونست، نتونست از گل رزش مراقبت کنه ا.ت نگران به جیمین مگاه میکرد جیمین دوتا دستشو گذاشت روی گوشاش نشست زمین و داد میزد
جیمین: بس کننن تروخدا بس کن(گریه و داد)
ا.ت:ج...جیمین خوبی(گریه و نگران)
جیمین همینطور داد میزد و با گریه میگفت بس کن و ا.ت با نگرانی بهش زل زده بود و بعد از چند دقیقه ای جیمین آروم شد دیگه صدایی نمیشنید ولی ا.ت بی صدا اشک میریخت خیلی دختر دل نازکی بود دلش برای بقیه میسوخت و همیشه همدلی و همدردی رو خوب بلد بود جیمین رو بغل کرد و بوسه ای به موهاش زد و گفت
ا.ت: جیمین حالت بهتر شده پاشو بریم تو سرما میخوری تو این سرما با تیشرت و شلوار نخی اومدی
جیمین: هومم من هیچوقت گرما رو توی خودم حس نکردم و سرما نخوردم من یه خوناشامم هیچوقت سرما نمیخورمو
ا.ت: بس کن انقد خوناشام بودنتو به رخ نکش و پاشو بریم
جیمین خنده ای از سر درد کرد و بلند شد ا.ت و جیمین باهم به سمت امارت رفتن...
ویو ا.ت*
چرا این پسر انقد مظلومه؟ خیلی آروم گریه میکرد چقد سختی کشیده یعنی؟ چقد درد کشیده که دیگه طاقت نداشت تو بغلم همینجوری گرفتم و دستمو رو موهاش میکشیدم همونجوری گذشت دیگه صدایی ازش در نمیومد آروم شده بود و دستاش لش شده بود تو بغلم خابش برده بود؟ انقد گریه کرده بود کمرم خیس شده بود با دستم یهم هولش دادم عقب و نگهش داشتم سرش افتاده بود پایین خیلی ناز خابیده بود خودمو کشوندم عقب جوری که جیمین رو همونجوری آوردم پایین سرش رو گذاشته بود رو پاهام شبیه یه جوجه بود همینجوری گذاشتم یکم بگذره..
یک ساعت بعد*
ایش وای خدا پام فلج شد این نمیخاد بلند شه هوفف خابم میاد داشتم کلافه میشدم یکم تکونش دادم و صداش زدم
ا.ت: جیمین.....جیمینننن(آروم)
جیمین: بزار بخابم تروخدا(چشاش بسته بود و بین خاب و بیداری بود)
ا.ت: جیمین ما الان دو ساعته اینجاییم و تو یک ساعت و نیم رو پام خابیدی بسته پاشو پام فلج شد(یکم بلند)
جیمین چشماشو باز کرد و دوباره ناراحت بود
ا.ت: نریم خونه؟ من سردمه گشنمه
جیمین: پاشو بریم
جیمین همینکه بلند شد سرش گیج رفت دستشو به سمت درخت برد و خودشو نگه داشت تا نیوفته دستش رو سرخ بود صدای بلندی تو سرش بود انگار که کسی داشت جیغ و داد میکرد اره صدای ا.تش بود که ازش کمک میخاست میخاست نجاتش بده ولی اون نتونست، نتونست از گل رزش مراقبت کنه ا.ت نگران به جیمین مگاه میکرد جیمین دوتا دستشو گذاشت روی گوشاش نشست زمین و داد میزد
جیمین: بس کننن تروخدا بس کن(گریه و داد)
ا.ت:ج...جیمین خوبی(گریه و نگران)
جیمین همینطور داد میزد و با گریه میگفت بس کن و ا.ت با نگرانی بهش زل زده بود و بعد از چند دقیقه ای جیمین آروم شد دیگه صدایی نمیشنید ولی ا.ت بی صدا اشک میریخت خیلی دختر دل نازکی بود دلش برای بقیه میسوخت و همیشه همدلی و همدردی رو خوب بلد بود جیمین رو بغل کرد و بوسه ای به موهاش زد و گفت
ا.ت: جیمین حالت بهتر شده پاشو بریم تو سرما میخوری تو این سرما با تیشرت و شلوار نخی اومدی
جیمین: هومم من هیچوقت گرما رو توی خودم حس نکردم و سرما نخوردم من یه خوناشامم هیچوقت سرما نمیخورمو
ا.ت: بس کن انقد خوناشام بودنتو به رخ نکش و پاشو بریم
جیمین خنده ای از سر درد کرد و بلند شد ا.ت و جیمین باهم به سمت امارت رفتن...
۶۴۷
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.