P3
حیحیححیحی اومدم بعد سال ها با پارت جدید.... دو پارت میزارم اگر پارت دوم 35 تا کامنت داشته باشه پارت بعدشم میزارممم
....
ویولت
موقع اعلام نتایج بود...استرس کل وجودم رو فرا گرفته بود...با دستای لرزون دستگیره در اتاق تمرین پسرا رو گرفتم و بازش کردم...قطعا اونا نتایج رو میدونستن...پاهام رو به زور روی زمین میکشیدم...میترسیدم....من کسی رو نداشتم....میترسیدم اخرین امیدم هم نابود بشه...که با ورودم توجه پسرا بهم جذب شد....
جیمین:واقعا فک نمیکنم نتونی قبول شی
کوک:این همه امیدت فقط همین بود؟
با شنیدن حرفاشون منظورشونو گرفتم...یعنی قبول نشده بودم؟یک لحظه پاهام سست شد و روی زانو هام فرود اومدم...
کوک:عهههه ویولت چت شددد
جیمین:به آر ام کبیر نمیدونستیم حالت بدمیشههههه
شوگا:خبر مرگتون دارین چه غلطی میکنید بچه حالش بد شد ویولت دروِغ میگن قبول شدی *سرشو نوازش میکنه...
ته:ببینید چیکار کردید بچه غش کرد...ویولت قبول شدی
جی هوب:وایسین با پرتو های نورم خوبش کنم
جین:یاع یاع ویولت قبول شدیییییییییی باید شیرینی بدییی
نامی:هعی بچه رو زهر ترک کردین.*دست ویولت رو میگیره و بلندش میکنه
کوک در حال اشک ریختن...
جیمین:تو چرا گریه میکنی؟
کوک:هعی هق هق احساساتی شدم این همه سال بچه بزرگ کنی بعدشم توی رویاش موفق بشه
ویولت:یااااا جوری میگی بچه بزرگ کردن انگارتو منو بزرگ کردی من پیش مامانبزرگ و مادرم اینا بودمممم
کوک:الان باید ضایم میکردی؟
ویولت:حرص دادنت خوش میگذره
یونگی لبخندی به کیوتی ویولت زد...دروغگفته بود اگر بگه بهش علاقه نداره .....ولی میدونست که ویولت اونو به چشم برادر میبینه..
...پرش زمانی به دبیو گروه
ویولت و مینجی خیلی رفیق شده بودن و همینطور بقیه اعضا با هم مثل خواهر بودن ولی فقط مینجی میدونست ویولت دختر عمو کوکه
...وقت اجرا بود...استرس داشتن...بالاخره بعد از مدت ها نخوابیدن سختی کشیدن و درد داشتن دبیو میکردن...ایا موفق میشدن؟
....
ویولت
موقع اعلام نتایج بود...استرس کل وجودم رو فرا گرفته بود...با دستای لرزون دستگیره در اتاق تمرین پسرا رو گرفتم و بازش کردم...قطعا اونا نتایج رو میدونستن...پاهام رو به زور روی زمین میکشیدم...میترسیدم....من کسی رو نداشتم....میترسیدم اخرین امیدم هم نابود بشه...که با ورودم توجه پسرا بهم جذب شد....
جیمین:واقعا فک نمیکنم نتونی قبول شی
کوک:این همه امیدت فقط همین بود؟
با شنیدن حرفاشون منظورشونو گرفتم...یعنی قبول نشده بودم؟یک لحظه پاهام سست شد و روی زانو هام فرود اومدم...
کوک:عهههه ویولت چت شددد
جیمین:به آر ام کبیر نمیدونستیم حالت بدمیشههههه
شوگا:خبر مرگتون دارین چه غلطی میکنید بچه حالش بد شد ویولت دروِغ میگن قبول شدی *سرشو نوازش میکنه...
ته:ببینید چیکار کردید بچه غش کرد...ویولت قبول شدی
جی هوب:وایسین با پرتو های نورم خوبش کنم
جین:یاع یاع ویولت قبول شدیییییییییی باید شیرینی بدییی
نامی:هعی بچه رو زهر ترک کردین.*دست ویولت رو میگیره و بلندش میکنه
کوک در حال اشک ریختن...
جیمین:تو چرا گریه میکنی؟
کوک:هعی هق هق احساساتی شدم این همه سال بچه بزرگ کنی بعدشم توی رویاش موفق بشه
ویولت:یااااا جوری میگی بچه بزرگ کردن انگارتو منو بزرگ کردی من پیش مامانبزرگ و مادرم اینا بودمممم
کوک:الان باید ضایم میکردی؟
ویولت:حرص دادنت خوش میگذره
یونگی لبخندی به کیوتی ویولت زد...دروغگفته بود اگر بگه بهش علاقه نداره .....ولی میدونست که ویولت اونو به چشم برادر میبینه..
...پرش زمانی به دبیو گروه
ویولت و مینجی خیلی رفیق شده بودن و همینطور بقیه اعضا با هم مثل خواهر بودن ولی فقط مینجی میدونست ویولت دختر عمو کوکه
...وقت اجرا بود...استرس داشتن...بالاخره بعد از مدت ها نخوابیدن سختی کشیدن و درد داشتن دبیو میکردن...ایا موفق میشدن؟
۱۵.۱k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.