(دستیار من)
(دستیار من)
پارت : ۹ (آخر)
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
ویوی جیمین :
میخواستم بهش اعتراف کنم بنابراین براش حلقه خریدم و توی جیبم قایم کردم.
هوا بهاری بود و باد خنکی می وزید. نشستیم و هانا کیک مربایی که خودش درست کرده بود رو بیرون آورد:
- یه کیک مربایی که خودم درست کردم
- به نظر خوب میاد
من و مامانش تیکه ای کیک خوردیم اما ناگهان متوقف شدیم.
به سختی تیکه کیک رو قورت دادم:
- عزیزم... نظرت چیه دیگه کیک درست نکنی؟
- چرا مگه بده؟
- نه نه ... فقط یکم ..
- یکم چی؟
- زیادی سفته
- واقعا؟
خودش کمی خورد و بعد تف کرد بیرون
- وای حتما شکرش زیاد بوده
خندیدم :
حالا شیرینی های من رو بخورید
همه برداشتن خوردن که هانا از جویدن دست کشید و حلقه رو آورد بیرون
- میدونی ، نمیتونستم جور دیگه ای بهت اعتراف کنم
سکوتی حکم فرما بود که پرید بغلم:
- اینجانب درخواست شما را قبول میکنم...
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
پارت : ۹ (آخر)
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
ویوی جیمین :
میخواستم بهش اعتراف کنم بنابراین براش حلقه خریدم و توی جیبم قایم کردم.
هوا بهاری بود و باد خنکی می وزید. نشستیم و هانا کیک مربایی که خودش درست کرده بود رو بیرون آورد:
- یه کیک مربایی که خودم درست کردم
- به نظر خوب میاد
من و مامانش تیکه ای کیک خوردیم اما ناگهان متوقف شدیم.
به سختی تیکه کیک رو قورت دادم:
- عزیزم... نظرت چیه دیگه کیک درست نکنی؟
- چرا مگه بده؟
- نه نه ... فقط یکم ..
- یکم چی؟
- زیادی سفته
- واقعا؟
خودش کمی خورد و بعد تف کرد بیرون
- وای حتما شکرش زیاد بوده
خندیدم :
حالا شیرینی های من رو بخورید
همه برداشتن خوردن که هانا از جویدن دست کشید و حلقه رو آورد بیرون
- میدونی ، نمیتونستم جور دیگه ای بهت اعتراف کنم
سکوتی حکم فرما بود که پرید بغلم:
- اینجانب درخواست شما را قبول میکنم...
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
۳.۶k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.