(حقیقت)Part.11
ا.ت*ویو
بیونگ هو عوضی،باز من و انداختی این تویله.
چند تا ادم اومدن داخل تویله.
رفتن سمت جکی و از استبل درش اوردت
ا.ت:چیکار میکیند؟(با داد)
نگهبان:دستور ارباب بیونگ هست
ا.ت:ولش کنید اسبم.
رفتم سمتشون و سعی کردم که اسبم رو بگیرم
یهو هیوک اومد
هیوک:چیکار میکنید؟
نگهبانا:هیوک اقا دستور ارباب هست
هیوک:ا.ت رو ول کنید اگه دستور ارباب هست اسبش و ببرید ولی ا.ت رو ول کنید اگه دفع بعد با یه زن بخواین با خشونت رفتار کنید همین جا چالتوت میکنم.
نگهبان:چشم
ا.ت:نه
هیوک:ا.ت دستور پدر بزرگه هیچ کاری نمیتونی بکنی سعی نکن،اگه بیشتر بخوای فرار کنی و داد و فریاد کنی تنبیهت بیشتر میشه پس لطفا دود نزن میترسم
ا.ت:باشه
نگهبانا رفته بودن.
هیوک هم رفت یعنی پسرعموم،من بدون جکی چیکار کنم از بچگی با اون بزرگ شدم.
بیونگ هو*ویو
تو اتاقم بودم که یهو از حیاط عمارت یکی داد میزد
مرد:ارباب بیونگ هو
رفتم پایین ساعت ۸ و نیم شب بود.
بیونگ هو:چخبره
مرد:این نامه رو بخونید یک درخواست ازدواج هست
روی لبم خنده اومد این رسم این منطقه هست که درخواست بفرستن گفتم
بیونگ هو:از کدوم عمارتی
مرد:از عمارت کیم ها
بیونگ هو:نشنیدم تابحال خب نامه رو بده
مرد:بفرمایید
نامه رو از دستش گرفتم و خوندم
نامه:
سلام ارباب بیونگ هو،درخواست ازدواج داریم
خانواده کیم داماد.کیم تهیونگ،شخص مورد نظر ا.ت هو
اگه قبول کنید فردا شب ساعت ۸ شب میایم برای معرفی.
پایان نامه:)
بیونگ هو:چرا که نه حتما فدا شب منتظر خانواده کیم هستید بهشون بگید
مرد:چشم قربان بهشون اطلاع میدم
و رفتش
بیونگ هو عوضی،باز من و انداختی این تویله.
چند تا ادم اومدن داخل تویله.
رفتن سمت جکی و از استبل درش اوردت
ا.ت:چیکار میکیند؟(با داد)
نگهبان:دستور ارباب بیونگ هست
ا.ت:ولش کنید اسبم.
رفتم سمتشون و سعی کردم که اسبم رو بگیرم
یهو هیوک اومد
هیوک:چیکار میکنید؟
نگهبانا:هیوک اقا دستور ارباب هست
هیوک:ا.ت رو ول کنید اگه دستور ارباب هست اسبش و ببرید ولی ا.ت رو ول کنید اگه دفع بعد با یه زن بخواین با خشونت رفتار کنید همین جا چالتوت میکنم.
نگهبان:چشم
ا.ت:نه
هیوک:ا.ت دستور پدر بزرگه هیچ کاری نمیتونی بکنی سعی نکن،اگه بیشتر بخوای فرار کنی و داد و فریاد کنی تنبیهت بیشتر میشه پس لطفا دود نزن میترسم
ا.ت:باشه
نگهبانا رفته بودن.
هیوک هم رفت یعنی پسرعموم،من بدون جکی چیکار کنم از بچگی با اون بزرگ شدم.
بیونگ هو*ویو
تو اتاقم بودم که یهو از حیاط عمارت یکی داد میزد
مرد:ارباب بیونگ هو
رفتم پایین ساعت ۸ و نیم شب بود.
بیونگ هو:چخبره
مرد:این نامه رو بخونید یک درخواست ازدواج هست
روی لبم خنده اومد این رسم این منطقه هست که درخواست بفرستن گفتم
بیونگ هو:از کدوم عمارتی
مرد:از عمارت کیم ها
بیونگ هو:نشنیدم تابحال خب نامه رو بده
مرد:بفرمایید
نامه رو از دستش گرفتم و خوندم
نامه:
سلام ارباب بیونگ هو،درخواست ازدواج داریم
خانواده کیم داماد.کیم تهیونگ،شخص مورد نظر ا.ت هو
اگه قبول کنید فردا شب ساعت ۸ شب میایم برای معرفی.
پایان نامه:)
بیونگ هو:چرا که نه حتما فدا شب منتظر خانواده کیم هستید بهشون بگید
مرد:چشم قربان بهشون اطلاع میدم
و رفتش
۶.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.