part 5
زمان زیادی تا جشن نمونده بود تقریبا ۶ ساعت دیگه باید میرفتیم واقعا نمیدونستم لباس چی بخرم. که جین اومد تو اتاقم ات:لالاقل یه دری چیزی جین:اصن خونه خودمه ات:ایش باشه حالا بگو کارتو جین:برات یه لباس کنار گذاستم اونو بپوش میخوام باهم ست کنیم ات:اوو ممنون واقعا نمیدونستم چی بپوشم. رفتم و لباسو پوشیدمو ارایش ملایمی کردم.سوار ماشین جین شدیم و راه افتادیم
وقتی رسدیم اونجا بعد نیم ساعت سوهو اومد پیشم و گفت:جین میخواد امروز به دختر موردعلاقش اعتراف کنه ناراحت شدم چون من اونو خیلی دوست داشتم
وقتی رسدیم اونجا بعد نیم ساعت سوهو اومد پیشم و گفت:جین میخواد امروز به دختر موردعلاقش اعتراف کنه ناراحت شدم چون من اونو خیلی دوست داشتم
۱۳.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.