فن فیک
فن فیک
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت3
+تاکاکو :
هرچی نباشه قراره زن برادرم بشه...!
_تاکه میچی :
*(صورتش کاملا سرخ میشه)
اونه سان...ل-لطفا بس کن...!
*«به این فکر فرو میره که یک راه حل واسه دیدار تاکاکو با هیناتا پیدا کنه»
+تاکاکو :
*(قیافه پکر)
*«تاکاکو از اول بحث تویه این فکر بوده یک دلیل پیدا کنه تا با هیناتا دیداری داشته باشه»
عوم...هی! فردا قرار نیست بری مدرسه؟
چی میشه اگه بتونی، تاچیبانا هیناتارو بیاری اینجا؟ هرچی باشه باید زن داداشم رو ببینم، نه؟!
_تاکه میچی:
ا-اونه سان!...
«تاکه حین حرف زدن تاکاکو، با لبخند ملیحی بهش خیره میشه، و به این فکر میوفته ک قرار نیست در اینده اونه سانش رو اینطور ببینه، و دوست داره در گذشته بیشتر باهاش وقت بگذرونه پس جرعتش رو جمع میکنه و میگه»:
نظرت چیه بعد از مدرسه، بیای دنبالم و دیداری باهاش داشته باشی؟!!
+تاکاکو :
*(همچنان قیافه پکری به خودش گرفته)
هوم؟! معذرت میخوام داداشی، اما من خدمتکارت نیستم، بهرحال اگه به بهانه دیدن زن داداشم باشه چرا که نه!
*(لبخندی میزنه)
_تاکه میچی:
«یهو از اعماق تفکر درمورد اینده بیرون میاد و بلند میشه و با چهره سرخش پاهاش رو مثل بچه ها به زمین میکوبه»:
ه-هییی! ا-اونه س-ساننننننن!
+تاکاکو:
*(نوشیدنی که بقل دستش هست رو با عصبانیت برمیداره)
هی! تو روحت! واقعا که هنوز بچه ای!
نزار این موقع شب همسایه پایینی بیاد و اعتراض کنه!
_تاکه میچی :
*(کمی عقب میره)
ه-ههههه؟! ن-نصفه شب؟...مگه ساعت تازه10 شب ن-نیست؟
+تاکاکو :
ساعت ۱۰؟!!.واقعا که..ساعت یک شبه باکا!...برو بکپ...وگرنه میشی طفل ۱۴ ساله ای که توسط خواهرش به قتل رسید...!
_*(تاکه میچی خوشحاله و سعی داره از خنده پاره نشه)
*«تاکاکو نفس عمیقی میکشه و با کلافگی خونه رو کمی مرتب میکنه و تخت تاکه میچی رو درست میکنه»:
بفرمایید، جناب اقای هاناگاکی!...
انقدر که به تاچیبانا هیناتار، فکر میکنی به نظافت خونت هم فکر کن!
_*(تاکه تشکر و اطاعت میکنه و با فکر ساختن اینده بهتر ب خواب میره)
✓فلش بک به صبح✓
+«تاکاکو به موقع بیدار شده و به بهانه دیدن هیناتا میره و خرسی به نام تاکه میچی رو بیدار کنه، پس از اماده شدن تاکه راه میوفتن به سمت مدرسه»:
_تاکه میچی:
«با خودش فکر میکنه و با لبخندی از ته دلش پشت سر تاکاکو راه افتاده تا خواهر بزرگترش بتونه با هیناتا دیدار کنه»
_تاکاکو:
هوممم، صبح قشنگیه...
امیدوارم همونطور که فکر میکنم انتخاب درستی برات باشه!
ادامه دارد!
امیدوارم لذت برده باشید:>
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت3
+تاکاکو :
هرچی نباشه قراره زن برادرم بشه...!
_تاکه میچی :
*(صورتش کاملا سرخ میشه)
اونه سان...ل-لطفا بس کن...!
*«به این فکر فرو میره که یک راه حل واسه دیدار تاکاکو با هیناتا پیدا کنه»
+تاکاکو :
*(قیافه پکر)
*«تاکاکو از اول بحث تویه این فکر بوده یک دلیل پیدا کنه تا با هیناتا دیداری داشته باشه»
عوم...هی! فردا قرار نیست بری مدرسه؟
چی میشه اگه بتونی، تاچیبانا هیناتارو بیاری اینجا؟ هرچی باشه باید زن داداشم رو ببینم، نه؟!
_تاکه میچی:
ا-اونه سان!...
«تاکه حین حرف زدن تاکاکو، با لبخند ملیحی بهش خیره میشه، و به این فکر میوفته ک قرار نیست در اینده اونه سانش رو اینطور ببینه، و دوست داره در گذشته بیشتر باهاش وقت بگذرونه پس جرعتش رو جمع میکنه و میگه»:
نظرت چیه بعد از مدرسه، بیای دنبالم و دیداری باهاش داشته باشی؟!!
+تاکاکو :
*(همچنان قیافه پکری به خودش گرفته)
هوم؟! معذرت میخوام داداشی، اما من خدمتکارت نیستم، بهرحال اگه به بهانه دیدن زن داداشم باشه چرا که نه!
*(لبخندی میزنه)
_تاکه میچی:
«یهو از اعماق تفکر درمورد اینده بیرون میاد و بلند میشه و با چهره سرخش پاهاش رو مثل بچه ها به زمین میکوبه»:
ه-هییی! ا-اونه س-ساننننننن!
+تاکاکو:
*(نوشیدنی که بقل دستش هست رو با عصبانیت برمیداره)
هی! تو روحت! واقعا که هنوز بچه ای!
نزار این موقع شب همسایه پایینی بیاد و اعتراض کنه!
_تاکه میچی :
*(کمی عقب میره)
ه-ههههه؟! ن-نصفه شب؟...مگه ساعت تازه10 شب ن-نیست؟
+تاکاکو :
ساعت ۱۰؟!!.واقعا که..ساعت یک شبه باکا!...برو بکپ...وگرنه میشی طفل ۱۴ ساله ای که توسط خواهرش به قتل رسید...!
_*(تاکه میچی خوشحاله و سعی داره از خنده پاره نشه)
*«تاکاکو نفس عمیقی میکشه و با کلافگی خونه رو کمی مرتب میکنه و تخت تاکه میچی رو درست میکنه»:
بفرمایید، جناب اقای هاناگاکی!...
انقدر که به تاچیبانا هیناتار، فکر میکنی به نظافت خونت هم فکر کن!
_*(تاکه تشکر و اطاعت میکنه و با فکر ساختن اینده بهتر ب خواب میره)
✓فلش بک به صبح✓
+«تاکاکو به موقع بیدار شده و به بهانه دیدن هیناتا میره و خرسی به نام تاکه میچی رو بیدار کنه، پس از اماده شدن تاکه راه میوفتن به سمت مدرسه»:
_تاکه میچی:
«با خودش فکر میکنه و با لبخندی از ته دلش پشت سر تاکاکو راه افتاده تا خواهر بزرگترش بتونه با هیناتا دیدار کنه»
_تاکاکو:
هوممم، صبح قشنگیه...
امیدوارم همونطور که فکر میکنم انتخاب درستی برات باشه!
ادامه دارد!
امیدوارم لذت برده باشید:>
۳.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.