عشق بی پروا ۲۱
دیانا:حاظر می شم ولی به یه شرط
ارسلان:باش بگو چه شرطی
دیانا:هرجا بگم باید بریم
ارسلان:قبول
دیانا:حاظر شدم و ،یه ساکم برای مهمونی بستم
ارسلان:دیانا یه ادرسی بهم داد که هیچ وقت اونجا نمی رفت
وقتی رسیدیم یهو همه با کیک و بادکنک و اینا ریختن سرم
دیانا:تولدت مبارک دورت بگردم
ارسلان:مرسی فدات شم
دیانا:بعد از کلی عکس و مهونی گفتم:حالا نوبت سوپرایز منه
ارسلان:دوزت بگردم تو که تا الانم سوپرایزم کردی
دیانا:یه جعبه بهش دادم
ارسلان:باز کردم جعبه رو توش یه سویچ بود
دیانا این چیه
دیانا:دم در منتظرته
ارسلان: رفتم دم در دیانا واسم ماشین رویاهامو خریده بود
دیانا:ارسلان بغلم کرد کلی ازم تشکر کرد بد شب شد ارسلان مست کرده بود
منم با کمک امیر گذاشتمش تو ماشین راه افتادیم سمت خونه رسیدیم ارسلان رو بردم بالا گذاشتمش رو تخت
دیدم فردا ارسلان قراره بره شرکت کاراش نصفه مونده منم یه چیزایی ازش یاد گرفته بودم کاراش رو انجام دادم ساعت ۶ بود خوابم برد همونجا
ارسلان:بیدار شدم دیدم دیانا پیشم نیست رفتم پایین دیدم پشت میز کار خوابش برده و کارای شرکتم برام انجام داده
بغلش کردم پیشونیشو بوسیدم گذاشتمش تو اتاق و اماده شدم یه یاد داشت برای دیانا گذاشتم و رفتم شرکت
دیانا:بیدار شدم دیدم ارسلان رفکه رفتم پایین رو یخچال یه یاد داست بود
(صبح بخیر دورت بگردم ازت بابت اینکه کارمو انجام دادی ممنونم ولی کاش خودتو خسته نمی کردی من امشب یکم دیر میام منتظرم نباش شامتو بخور فدات شم)
دیانا :رفتم حموم اومد بیرون موهامو فر کردم و لباس پوشیدم رفتم بیرون کلی خرید کردم و ساعت شد۴ زنگ زدم ارسلان
مکالمه......
ارسلان:جانم دیا
دیانا:سرت شلوغه قطع کنم
ارسلان:نه فدات شم
دیانا:هیچی دلم برات تنگ شده بود
ارسلان:راستی دبانا اگه تنهایی برو خونه ی مامانم اینا زنگ زدن باهم بریم گفتم من نیستم گفت دیانا بباد
دیانا:باش فداتشم
قطع کردیم بعد رفتم خونه اماده شدم ارایش کردم و رفتم خونه ی مامان ارسی
الهه:سلام دورت بگردم
دیانا:سلام مامان جان
رفتم تو مهمون داشتیم
یکم گذشت یکی اومد کنارم
رومینا:سلام من رومینوم تو باید دیانا باشی
دیانا:اره خودمم
رومینا: ارسلان از من بهت گفته
دیانا:درمورد چی
رومینا :این که میخواد تورو طلاق بده بامن ازدواج کنه چون بچه ی ارسلان ت شکممه
دیانا:چی میگی
رومینا:راسته دیگه
الهه:دیانا چی شده مامان جان
دیانا: من دارم میرم
الهه:کجا مادر
دیانا:خونه ی خودم
الهه :ارسلان قراره بیاد اینجا باهم برید
دبانا:خونه ی من پیش ارسلان نیست دیگه میرم پیش مامانم
الهه:چی میگی مامان جان
دبانا: ارسلان بابای بچه ی رومینا هست من این وسط چی کاره ام ......
لایک به ۱۰ برسه پارت بعد رو میزارم 🦉💜🦇
ارسلان:باش بگو چه شرطی
دیانا:هرجا بگم باید بریم
ارسلان:قبول
دیانا:حاظر شدم و ،یه ساکم برای مهمونی بستم
ارسلان:دیانا یه ادرسی بهم داد که هیچ وقت اونجا نمی رفت
وقتی رسیدیم یهو همه با کیک و بادکنک و اینا ریختن سرم
دیانا:تولدت مبارک دورت بگردم
ارسلان:مرسی فدات شم
دیانا:بعد از کلی عکس و مهونی گفتم:حالا نوبت سوپرایز منه
ارسلان:دوزت بگردم تو که تا الانم سوپرایزم کردی
دیانا:یه جعبه بهش دادم
ارسلان:باز کردم جعبه رو توش یه سویچ بود
دیانا این چیه
دیانا:دم در منتظرته
ارسلان: رفتم دم در دیانا واسم ماشین رویاهامو خریده بود
دیانا:ارسلان بغلم کرد کلی ازم تشکر کرد بد شب شد ارسلان مست کرده بود
منم با کمک امیر گذاشتمش تو ماشین راه افتادیم سمت خونه رسیدیم ارسلان رو بردم بالا گذاشتمش رو تخت
دیدم فردا ارسلان قراره بره شرکت کاراش نصفه مونده منم یه چیزایی ازش یاد گرفته بودم کاراش رو انجام دادم ساعت ۶ بود خوابم برد همونجا
ارسلان:بیدار شدم دیدم دیانا پیشم نیست رفتم پایین دیدم پشت میز کار خوابش برده و کارای شرکتم برام انجام داده
بغلش کردم پیشونیشو بوسیدم گذاشتمش تو اتاق و اماده شدم یه یاد داشت برای دیانا گذاشتم و رفتم شرکت
دیانا:بیدار شدم دیدم ارسلان رفکه رفتم پایین رو یخچال یه یاد داست بود
(صبح بخیر دورت بگردم ازت بابت اینکه کارمو انجام دادی ممنونم ولی کاش خودتو خسته نمی کردی من امشب یکم دیر میام منتظرم نباش شامتو بخور فدات شم)
دیانا :رفتم حموم اومد بیرون موهامو فر کردم و لباس پوشیدم رفتم بیرون کلی خرید کردم و ساعت شد۴ زنگ زدم ارسلان
مکالمه......
ارسلان:جانم دیا
دیانا:سرت شلوغه قطع کنم
ارسلان:نه فدات شم
دیانا:هیچی دلم برات تنگ شده بود
ارسلان:راستی دبانا اگه تنهایی برو خونه ی مامانم اینا زنگ زدن باهم بریم گفتم من نیستم گفت دیانا بباد
دیانا:باش فداتشم
قطع کردیم بعد رفتم خونه اماده شدم ارایش کردم و رفتم خونه ی مامان ارسی
الهه:سلام دورت بگردم
دیانا:سلام مامان جان
رفتم تو مهمون داشتیم
یکم گذشت یکی اومد کنارم
رومینا:سلام من رومینوم تو باید دیانا باشی
دیانا:اره خودمم
رومینا: ارسلان از من بهت گفته
دیانا:درمورد چی
رومینا :این که میخواد تورو طلاق بده بامن ازدواج کنه چون بچه ی ارسلان ت شکممه
دیانا:چی میگی
رومینا:راسته دیگه
الهه:دیانا چی شده مامان جان
دیانا: من دارم میرم
الهه:کجا مادر
دیانا:خونه ی خودم
الهه :ارسلان قراره بیاد اینجا باهم برید
دبانا:خونه ی من پیش ارسلان نیست دیگه میرم پیش مامانم
الهه:چی میگی مامان جان
دبانا: ارسلان بابای بچه ی رومینا هست من این وسط چی کاره ام ......
لایک به ۱۰ برسه پارت بعد رو میزارم 🦉💜🦇
۹.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.